بهترین زمان تلاوت قران عظیم:
المزمل :
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ﴿١﴾ قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا ﴿٢﴾ نِّصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا ﴿٣﴾ أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا ﴿٤﴾ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا ﴿٥﴾ إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا﴿٦﴾ إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا ﴿٧﴾ وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا ﴿٨﴾
بسم الله الرحمن الرحیم
ای جامه به خود پیچیده! (۱) شب را، جز کمی، بپاخیز! (۲) نیمی از شب را، یا کمی از آن کم کن، (۳) یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان؛ (۴) چرا که ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم کرد! (۵) مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامتتر است! (۶) و تو در روز تلاش مستمر و طولانی خواهی داشت! (۷) و نام پروردگارت را یاد کن و تنها به او دل ببند! (۸)
المزمل:
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِینَ مَعَکَ ۚ وَاللَّـهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ۚ عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَىٰ ۙ وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّـهِ ۙ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ ۚ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّـهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّـهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا ۚ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّـهَ ۖ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ﴿٢٠﴾
پروردگارت میداند که تو و گروهی از آنها که با تو هستند نزدیک دو سوم از شب یا نصف یا ثلث آن را به پا میخیزند؛ خداوند شب و روز را اندازهگیری میکند؛ او میداند که شما نمیتوانید مقدار آن را (به دقّت) اندازهگیری کنید (برای عبادت کردن)، پس شما را بخشید؛ اکنون آنچه برای شما میسّر است قرآن بخوانید او میداند بزودی گروهی از شما بیمار میشوند، و گروهی دیگر برای به دست آوردن فضل الهی (و کسب روزی) به سفر میروند، و گروهی دیگر در راه خدا جهاد میکنند (و از تلاوت قرآن بازمیمانند)، پس به اندازهای که برای شما ممکن است از آن تلاوت کنید و نماز را بر پا دارید و زکات بپردازید و به خدا «قرض الحسنه» دهید [= در راه او انفاق نمایید] و (بدانید) آنچه را از کارهای نیک برای خود از پیش میفرستید نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت؛ و از خدا آمرزش بطلبید که خداوند آمرزنده و مهربان است! (۲۰)
القمر:
وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ ﴿١٧﴾
ما قرآن را برای تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسی هست که متذکّر شود؟!
الاسراء:
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ ۙ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا ﴿٨٢﴾
و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل میکنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمیافزاید. (
الاحقاف :
وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا ۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَىٰ قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ ﴿٢٩﴾
(به یاد آور) هنگامی که گروهی از جنّ را به سوی تو متوجّه ساختیم که قرآن را بشنوند؛ وقتی حضور یافتند به یکدیگر گفتند: «خاموش باشید و بشنوید!» و هنگامی که پایان گرفت، به سوی قوم خود بازگشتند و آنها را بیم دادند!
از طرف یک رزمنده قرائت شده در یادواره شهدای تکیه ابوالفضلی شهرستان نیشابور
امشب بیت العشاق شهید علقمه ، تکیه ابوالفضلی نیشابور ،خیمه تکریم و تجلیل وتعظیم از 28 آلاله سرخ فامی است که عده ای را دور هم آورد تا لحظاتی همنشین مردان مرد بی ادعا باشیم .ویک بار دیگر با دلنوشته ای از روح آسمانی آنها استمداد بطلبیم و این دل مویه را زمزمه کنیم : که ای شهیدان خدایی خیلی دلتنگ شمائیم خیلی محتاج نگاه شماییم .
ای شهدا زمانه ای غریب داریم و فقط شما می توانید رفیق راهمان باشید .ای شهدا مگر شما احیا عند ربهم یرزقون نیستید .پس برخیزید گویی اینجا همه چیز تمام شده و انگار نسل جهاد دیده دیروز ، به خط پایان رسیده است .اگر به سراغمان نیایید و کلامی و حرفی به زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است .
باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ، باورمان می شود که ماهم باید مد پرستیژ، آنکادر محاسن ، تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل مثلا آدم شود! اگر شما حرفی نزنید باورمان می شود که امام جلو چشممان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ، الحمد لله جنگ تمام شد ! دیگر از ترکش و خمپاره خبری نیست . دیگر با کسی دعوا نداریم . دیگر باید با دنیا مدارا کنیم . ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه شما بود ، و اکنون در رضوان الهی متنعمید، لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید ، زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید . بعد از شما لباس خاکیمان را از تن در آوردند اجازه نداریم مثل آن روزها بگوییم التماس دعا ! به ما آموخته اند چگونه بخوانیم و بنویسیم ! ای شهدا دنیای بی شما و بی امام سخت است! ای ولایتمداران راستین که در وصیت نامه هایتان ما را به پیروی از ولایت فقیه سفارش کردید و عاشقانه برای حضرت روح الله دعا نمودید ، اکنون نیز یاریگر مقتدایمان سید علی باشید . ای شهیدان ، ای خوش انصاف ها ، اینجا با خاموشی بولدزرهای جهادگران ، سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود . اینجا فانوس ها خاموش است . خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج سخنی گفته نمی شود و همه از برای فنا دست و پا میزنند . دست های نا پاک ، به هم گره خورده تا بر نسل جوانمان روح بی اعتتقادی و دین زدگی را جریان دهد . ای مسافران بهشت ، در این دوره ی پر از خطر و فتنه های آخر الزمان ، از ما عقب ماندگان قافله عشق یادتان نرود.
دنیای غرب بر دلها تبل هوس می کوبد و روزگار مردم پر فتنه ای که زبان دین جویان مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش اند و از تکه تکه شدن پیکر پاک شما نردبان صعود می سازند اگر در برابر مظالمشان کلام حق بگویی به مسلخ گاه هوا و هوسشان قربانی می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی مهری ها است ، آری شهدا برای همین است که دلمان تنگ شماست و هنوز محتاج یک نگاه دوستانه شماییم .از قول ما به امام بگویید قرار ما این نبود . دیگر از شما گفتن از چند شب خاطره فراتر نمیرود ، گریه و حسرت در فراق شما به جهالت و حواس پرتی یاد می شود . ای شهدا التماستان می کنیم کمی به داد ما برسید ، اینجا ماندن سخت است . در قنوتمان دلتنگی شماست و در سجده هامان بی تابی و فراقتان و در رکوع مان خمیدگی دوری از شهادت است . ای شهدا سکوت غربت مان ، درد ناک ترین دردی است که تاب و تحمل را از وجودمان زدوده است . ما هرگز به چنین صلح سبزی ! فکر نمی کردیم و تنها میدان های سرخ ، اندیشه ما بود و اینک در قبیله درد ، از همه کس ، ما بازمانده ترینیم . به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم ، و اگر این نباشیم باید آنقدر بی تفاوت باشیم که همه چیزمان را یک شبه فراموش کنیم ، تا ما هم به نوایی برسیم و از راه کارهای تملق و چاپلوسی با فراموشی تفکر امام ، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم .
ای شهدا در روزگار فقر محبت ها نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگرخوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از شما تحمل خیلی از چیز ها سخت است ، به بهانه صبر ما را به سکوت مرگ آوری دعوت می کنند . کام یابی های دنیا مقدمه فراموشی ذکر خداست وخاتمه اش با لبخند شیطان مانوس است.ای شهدا ما برای شما صبر میکنیم ولو با فنا و فراموشی مان . ای شهدا شما که در جلوت دوست خلوت انس یافته اید دستی بر دلهای پیر رنج و پر درد ما برآورید .
ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه و طلائیه ، ای لبهای سوخته فکه و شرهانی ، ای تشنه های فرات شهادت ، شما رفتید و ما حسرت ماندگان بردل . شهدا شما راهتان را تا انتهای رسیدن تا قرب الهی پیمودید و مائیم و راه نا تمام !
والسلام
محمد مهدی اسدی
محمد مهدی اسدی برادر شهیدان علی اصغر و عبد الله اسدی
فدائیان دین
درطریق مکتب وآئین ختم انبیا
شدعلی اصغر براه دین فدا
مثل حرازابتدای انقلاب مسلمین
آن چنان کوشید آن جان نثارراه دین
درمیان صحنه آمد دین حق را شد معین
تاکه شد با امت پیر جماران همصدا
شد علی اصغر براه دین فدا
چون که آمد کشور ایران ندای انقلاب
داده اعلامیه های پیشوای انقلاب
برطرفداران حق شد راهنمای انقلاب
داشت بردل آرزو تا امرحق گردد بپا
شد علی اصغر براه دین فدا
جنگ تحمیلی علیه دین ما آغاز شد
اصغرماجان نثاری عارف وممتاز شد
دردفاع ازدین حق آماده پرواز شد
سربه کف سوی هدف از لشگرروح خدا
شدعلی اصغر براه دین فدا
سنگر ومیدان مکانش بوده بهر حفظ دین
شد برای مکتب اسلامیان سنگر نشین
آنچنان جنگیده درجبهه علیه مشرکین
تاکه گردیده خدای مهربان از او رضا
شد علی اصغر براه دین فدا
درمسیر انقلاب ورهبری زحمت کشید
دل از این دنیای فانی بافداکاری برید
عاقبت درسنگرومیدان به مقصودش رسید
پرکشیده با شهادت تاحریم کبریا
شد علی اصغر براه دین فدا
بوده اصغر، جان نثار وعاشق خط امام
بروفاداری وبرآزادگی او سلام
با شهادت جاودان گردیده او را یاد و نام
درس حقجویی چو یاران حسین داده به ما
شد علی اصغر براه دین فدا
تا بدانیم ارزش آئین ختم المرسلین
درتمام صحنه ها باشیم حماسه آفرین
چون همه باید نمائیم رفع فتنه از زمین
رو به سوی قدس آریم ازمسیر کربلا
شد علی اصغر براه دین فدا
درمسیر او روان گردیده همرزمی دگر
رفت تاچون برادر جان خودسازد سپر
پیکرش را درزمین فکه جوییم هرکجا
شد علی اصغر براه دین فدا
چون بیاید مهدی زهرا، صاحب زمان
جایگاه هرشهیدی را دهد برما نشان
برخدا گردیده عبدالله واصغر ارمغان
شافع ماها شوند اندر صف روز جزا
شد علی اصغر براه دین فدا
ما از خدا هستیم همه ،همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست؛ و همه عالم به سوی او بر خواهد گشت.پس چه بهتر که برگشتش اختیاری باشد و انتخابی، و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا ،و انسان اختیار کند موت را برای خدا، و شهادت را برای اسلام
بازماندگان و عزیزان شهدا باید همواره شکرگزار خداوند باشند.
و خاطرهاى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.
روستای چشمه خسرو
معرفی روستای چشمه خسرو
روستای قدیمی چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابورکه بامرکز شهرستان 35کیلومتر فاصله داشت.از شمال به روستای بازحیدرو از شرق به روستای قلعه وزیر منتهی می شد.اهالی روستا به دلیل عدم برخورداری از خدمات زیر بنائی از جمله برق و جاده در سالهای اواسط دهه1370 به تدریج در مجاورت مسجد بین راهی اهلبیت نقل مکان نمودند .این روستا به برکت خون سید الشهدا در جهت پیروزی انقلاب و در زمان جنگ تحمیلی بیشتر از حد و اندازه های خود ظاهر گردید ؛ شهادت شهید حسن اسدی به عنوان دومین شهید انقلاب اسلامی در شهرستان نیشابور در تظاهرات مردمی سال 1357 درجوار حرم علی ابن موسی الرضا (ع)برگ زرینی بود که در پرونده این روستا ثبت گردید . و شهید علی اصغر اسدی که فعالیت های ضد رژیم شاهنشاهی خود را از سال 52 آغاز نموده بود چهره ای شناخته شده وتحت تعقیب ساواک تهران و استان خراسان بودند ودردوران دفاع مقدس به عنوان فرمانده گردان حماسه آفرینی کرد . همچنین دانش آموزوقواص دلاور شهیدابوالفضل اسدی ازفاتحان شهرفاو و شهید عبدالله اسدی که مناطق غرب وجنوب باگام های استواراوآشنابود و شهیدمحمد کمال اسدی که هنوز صوت دلنوازقرآن ودعایش ازنیزارهای جزیره مجنون به گوش می رسدوهمگی مردان مردی بودند ازجنس ایثاروبراستی از شاگردان مکتب ابا عبد الله الحسین(ع).
این روستادردوران دفاع مقدس با 15 خانوار جمعیت علاوه بر تقدیم 5 شهید والامقام دارای رزمندگان جان برکف و جانبازان سرافراز می باشد که از کاروان شهدا جا مانده ومنتظر شهادت می باشندونیز درارسال کمکهای مالی واجناس به جبهه های جنگ نقش ارزشمندی داشت.و طبق بررسی های انجام شده واعلام مسئولین وقت شهرستان باتوجه به تعداد خانوار به عنوان روستای نمونه استان خراسان درتقدیم شهیدوایثارگردردوران جنگ تحمیلی معرفی شد.روستای چشمه خسرو درطول انقلاب ودوران دفاع مقدس وپس از جنگ درهمه صحنه های نظام اسلامی ، دفاع از ارزشهای انقلاب ، پیروی از ولایت مطلقه فقیه وآرمانهای مقدس امام وشهیدان محکم واستوار باقی مانده ودرهمین مسیر حرکت خواهد کردانشاءالله.
هر ساله مراسم تاسوعای حسینی با دعوت از عزاداران حسینی (علم و دسته ) روستا های مجاور شاهد عزاداری در ای روز می باشند .و از این هیات ها بود که شهیدان اسدی به معراج رسیدند . همچنین 48 روز بعد از شهادت امام حسین در این روستا نیز پذیرای عزاداران رسوالله (ص) و فرزندان برومندشان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) می باشند .
سردار شهید علی اصغر اسدی
تاریخ تولد 1326 روستای چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابور
شهید فردی بااخلاق ،متواضع ،دارای بصیرت اسلامی وسیاسی ،دائم الوضو،اهل تهجدونماز شب ،ذاکراهلبیت وقاری قرآن کریم بود.ازویژگیهای بارزایشان مقید به نماز اول وقت وخشوع درنماز وعاشق ودلبسته به امام زمان (عج) ومعتقدبه امدادهای غیبی بود.وبارها رازونیازوگریه های اورادرنمازهای شبش شاهدبودند.اوبا گروههای انحرافی ومعاند نظام ازجمله انجمن حجتیه ، منافقین خلق ونهضت آزادی ولیبرالها به شدت مخالف بودند.
شهید فعالیت های مبارزاتی خودرا با هدایتهای روحانیت مبارز ازجمله شهید ایت الله ربانی املشی ، شهید ایت الله ربانی شیرازی وشهید احمد کافی درمهدیه تهران در قبل از انقلاب از سال 1352 علیه رژیم طاغوت آغازو اطلاعیه ها ،کتابها و نوارهای حضرت امام خمینی (ره)ودیگر مبارزان انقلابی را بادرایت خاصی از قم وتهران به نیشابور و مشهد آورده و همواره تحت تعقیب ساواک بودند .چندبار درتهران ومشهد دستگیر وزندانی ویک بار مجروح شد. اوبا روحانیون انقلابی ازجمله مقام معظم رهبری وشهید هاشمی نژاد وایت الله سیدعبدالله شیرازی درمشهد درارتباط بود ودرآوردن روحانیت انقلابی به روستاهای نیشابور جهت سخنرانی نقش به سزایی داشت.شهید از سال 1352 جان خود را وقف اسلام نموده و هر لحظه برای شهادت آماده بودند.و همواره خاری در چشم دشمنان امام و جمهوری اسلامی بودند .ولی دست از هدف والای خود برنداشتند.
علی اصغرپس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمدودرشناسایی ومبارزه با عناصر ضد ان
قلاب ومنحرفین وعوامل کودتای نوژه درشهرستان تلاش زیادی داشت. باتآسیس سپاه پاسداران به فرمان امام ، شهید ازبنیانگزاران سپاه پاسدران درشهرستان نیشابور بودند و در تشکیل وراه اندازی پایگاه های مقاومت بسیج مساجد شهرستان از جمله مسجد جامع – مسجد صاحب الزمان – مسجد ارگ- مسجد بازار –مسجد امیرالمومنین وغیره مسئولیت ونقش به سزایی راایفاکرد.و مدت کوتاهی ازطرف سپاه محافظ نماینده مجلس شدکه باانحراف ووابستگی آن نماینده به نهضت آزادی ولیبرالها مجددا به سپاه نیشابور بازگشته ومدتی برای سرکوب عوامل ضد انقلاب به شهرستان خواف اعزام شد. در نهایت در تاریخ 10/8/1360 به عنوان فرماندهی گردان ویژه خراسان از لشگر 5نصر به جبهه غرب اعزام ودرتاریخ 20/9/1360 عملیات مطلع الفجر درمنطقه گیلان غرب وشیاکوه توسط رزمندگان اسلام آغاز وپس از 11 روز مقاومت ودرگیری شدید باارتش بعثی عراق ،با گرای منافقین کوردل مورد حمله توپخانه ای دشمن قرار گرفته ودر تاریخ 1/10/1360 به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رسید وبه قافله شهدا پیوستند.
شهید محمد کمال اسدی
تاریخ تولد 1326روستای چشمه خسروازتوابع بخش زبرخان نیشابور
شهیدبه شغل شریف کشاورزی مشغول بود.بسیار بامحبت، آرام،دلسوز همه آشنایان وهمسایگان ،عاشق اهلبیت(ع) اهل مسجدونمازودعا وقاری قرآن کریم بود.
ایشان درلبیک به ندای امام عزیزودفاع از اسلام وناموس ومیهنش ازاوایل جنگ تحمیلی چندین بار به سوی جبهه های جنگ شتافت تادینش را به امام وشهیدان اداکند.او آنچنان به امام خمینی(ره) عشق میورزید که نام آخرین فرزندش را روح الله نهاد.
محمدکمال که با جبهه انس گرفته بود سرانجام درحین عملیات غرورآفرین خیبر ومنطقه هورالهویزه درتاریخ 12/12/1362همزمان با سالروز تولدش درسن36سالگی جرعه نوش جام شیرین شهادت شدولی پیکرمطهرش 11سال درنیزارهای باتلاقی هور باقی ماندوپس از شناسایی ، مقداری از استخوانهای قطعه قطعه شده اش به آغوش گرم خانواده بازگشت وهمانگونه که خودش سفارش کرده بوددرجوار مزارسردارشهیدعلی اصغر اسدی به خاک سپرده شد.
ایشان در وصیت نامه خود خواسته اند که در مساجد دعای کمیل و ندبه و نماز جمعه را اهمیت داده و فراموش نکنند.
ایشان در وصیت نامه خود بر جمله حضرت امام که مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد تاکید داشته اند .
از پدرشان خواسته اند که شاکر خداوند باشد چونکه فرزندش راه حسین را ادامه داده اند و بر حسین زمان لبیک می گویند.و از مادرشان می خواهند همچون زینب (س)صبر و شکیبایی پیشه کند و از خدا بخواهند که این قربانی را خدا قبول نماید.
ایشان به همسر و فرزندان خود می نویسند که گمان نکنید که من شما را دوست ندارم من شمار ا دوست دارم اما دوستی دیگر یافته ام که عاشقم کرده و مرا به سوی خود می کشاند .
انقلابی شهید حسن اسدی(غلامرضا)
تاریخ تولد 1316 روستای چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابور
ایشان به شغل بنایی مشغول بودولی براثر تربیت اسلامی پدربزرگوارشان ازعاشقان ومداحان اهلبیت (ع) وقاری قرآن کریم بودودرمناسبتهای مختلف به تلاوت قرآن ونوحه خوانی شهدای کربلای حسینی می پرداخت.اوهمه رابه فراگرفتن وعمل کردن به قرآن ویاری اسلام ومسلمین توصیه می کرد.شهیدکه پرورش یافته خانواده ای مذهبی بوددریک تحول بزرگ درمسیر زندگیش درصف مجاهدان ومبارزان علیه حکومت استبدادی وستمگر پهلوی قرارگرفت وبا هدایت روحانیت مبارزدرکنار همرزمش شهید علی اصغر اسدی پیامرسان نهضت خمینی کبیر شد. اوکه در حرم امام رضا (ع) آرزوی خود را شهادت در راه انقلاب بیان کردند . در یک شنبه خونین 10 دی ماه 57 ودر ماه خونین محرم، در مقابل بیت ایت الله شیرازی (چهار راه شهدا)مشهد مقدس درحال درگیری تن به تن بانیروهای ارتش شاهنشاهی.وجمع آوری مجروحین ، مورد اصابت گلوله مستقیم قرار می گیرندکه توسط دوستانش به بیمارستان اعزام ولی تقدیر الهی این بودکه او جرعه نوش جام شهادت شود. سرانجام به عنوان دومین شهید دوران انقلاب اسلامی شهرستان نیشابوردرسن 41سالگی مسافر جاودانه بهشت می شود.پیکرمطهرش غریبانه تشییع وابتدادرمزار قدیمی روستای چشمه خسرودفن و پس از گذشت 30سال باهماهنگی بنیاد شهیدوضوابط شرعی ، پیکرمطهر شهید به گلزار شهدای بهشت فضل منتقل وبه خاک سپرده شد.
قسمتی از مدایح انقلابی شهید درزمانی که حرم مطهر امام رضا (ع)توسط مزدوران شاه مورد بی حرمتی وگلوله باران شد : نصر من الله حسین2 ، زارو پریشان شده ،قبر امام هشتم گلوله باران شده
مسجد شهر کرمان ، سوخته وویران شده ، اف بر این زمانه2
شهید عبدالله اسدی
تاریخ تولد 1329روستای چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابور
شهیدبه شغل شریف کشاورزی مشغول بود.فردی دلسوز وحامی محرومان وخانواده های بی سرپرست، مهربان واهل مسجد و قران ،عاشق اهلبیت (ع) و علمدار هیئت عزاداری شهیدان عرصه کربلای حسینی بود.ایشان در اوایل جنگ لبیک گوی امام عزیزش شد و عاشقانه رهسپار جبه های جنگ گردید شهید عبد الله زودتر از برادر پاسدارشان عازم جبه شدند و برادر بزرگشان شهید علی اصغر اسدی که عضو سپاه بودند به حال ایشان که ممکن بود زودتر شهید شوند غبطه می خوردند . ایشان پنج بار رهسپار عرصه های جنگ ومبارزه علیه دشمنان اسلام وانقلاب شدوازحماسه آفرینان عملیاتهای بیت المقدس – طریق القدس – نبردبستان وچزابه ووالفجر مقدماتی بودند شهید بعد از شهادت برادر بزرگشان علی اصغر اسلحه ایشان را برزمین نگذاشتند و با وجود دیدن خوابی مبنی بر ملحق شدن به برادر ودیگر شهدا . درعملیات والفجر یک به عنوان فرمانده دسته وتخریبچی شرکت نمودند . شهید عبد اله در سرزمین مظلوم فکه ودرسن 33سالگی پس از شجاعتهای زیاد در25/1/1362 روح مطهرش آسمانی وپیکر مجروحش درشنزارهای فکه باقی ماند و پس از 13سال گمنامی،با پلاک واستخوان های قطعه قطعه شده اش شناسایی و به آغوش خانواده اش بازگشت . و در سال 1374 تشییع و در جوار برادر شهیدش به خاک سپرده شد.
عبدالله بعد از اینکه از جبهه رفتن زیاد منع می شدند می گفتند ” من نیز مانند حضرت علی اکبر که به یاری امام حسین (ع) شتافت می خواهم به یاری رهبرمان بروم .و بار آخربه پدرشان گفتند :“ اکنون حسین (ع) درگودی قتلگاه مرا می خواند و روا نیست که اجابت نکنم .
پدر بزرگوارش بارها ایشان را بعد از مفقود شدنشان خواب دیده بودند و امید زنده بودنشان را داشتند. که بعد از پیدا شدن و تشیع جنازه شهید چندماهی نگذشت که طاقتش تمام شد و دعوت حق را لبیک و به دیدار فرزندان شهیدش شتافت .
دانش آموز بسیجی شهید ابوالفضل اسدی
تاریخ تولد 1345 ،روستای چشمه خسروازتوابع بخش زبرخان نیشابور
ایشان جوانی متدین ، سخاوتمند، عاشق اهلبیت ،مهربان ، اهل نمازومسجدبود.شهیدبرای اجابت فرمان امام امت کلاس درس ومدرسه رارها وبه دانشگاه بزرگ ایثاروشهادت جبهه ها شتافت . اوهمرزم وهمسنگر پدرایثارگرش درعملیات غرور آفرین والفجر هشت درمنطقه فاوواروندرودبودودرسن 19سالگی درتاریخ / /1364 وبالباس قواصی به فیض شهادت نائل گردید.آخرین کلمات شهیددرلحظه شهادت،یامهدی،یامهدی،یامهدی بود.
شهید در وصیت نامه خود دیدار با خداوند را نزدیک و از خداوند خواسته اند که این خدمت کوچک در راه میهن و اسلام را از ایشان قبول نماید.
قسمتی از وصیت نامه شهید ” از پدر و مادر خود می خواهم که در شهادتم گریه نکنید که شهادت حیات ابدی است و نابودی در آن راه ندارد“ایشان به دلیل اجازه دادن والدین خود برای شرکت در جبهه از آنها تشکر و درخواست پاداش از ابا عبدالله الحسین (ع) برای آنها نموده اند.
ابوالفضل به برادران خود توصیه نموده اند که نماز را اول وقت بخوانید، یاور اسلام و قران باشید، و در یاری کردن اسلام و مسلمین کوتاهی نکنید.اواز خواهران خودخواسته اند که مانند حضرت زینب (س) در روشن کردن راه و خط شهدا در جامعه بکوشند.
شهید عبد الله اسدی از نگاه...
خواهر شهید :
وقتی خرد سال بودیم ، او با لحنی جدی ولی خندان همیشه به من تذکر می دادند که روسری به سر داشته باش و زیاد بیرون از خانه نرو.
وقتی برادرم از جبهه بر می گشت ، همه خانواده دور هم جمع می شدیم ، و ایشان همیشه تقاضا داشتند که غذا را خودشان درست کنند.و به ما می گفتند شما بهتر است استراحت کنید . او بسیار مهمان دوست و مهمان نواز بودند .
یک سری که مجروح شده بودند همراه برادرم سردار شهید علی اصغر و همسرشان به دیدن عبدالله رفتیم . و برادرم علی اصغر به عبدالله گفتند :"فکر می کردم شهید شده اید و من برادر شهید هستم ". وعبدالله جواب دادند که :"هنوز برای شهادت وقت زیاد است ، و خداوند هنوز من را قابل نمی داند ."
برادرم علی اصغر زودتر شهید شدند . ومن که بی تابی می کردم ، ایشان می گفتند :" خواهرم گریه نکن که دشمن شاد می شود و من اسلحه برادرم را بر زمین نخواهم گذاشت ."
اسماعیل موحدی (رامک ) پسر خاله و هم رزم شهید:
در سال 1360 و دوران دفاع مقدس روزی در روستا ،چند نفر دور هم جمع شده بودیم و مشغول صحبت بودیم ، رادیو روشن بود ودر طول برنامه سخنان کوتاهی از حضرت امام (ره ) پخش شد ،مبنی بر اینکه جبهه ها را خالی نگذارید ، در همان لحظه شهید عبداالله با شور اشتیاق پاسخ دادند :"لبیک یا امام " . و بلافاصله عملا به این گفته خود عمل نمودند . و راهی جبهه شدند . ایشان به قدری به جبهه و جنگ علاقمند بودند که همه را به تعجب وادار می کرد .
در جبهه که همرزمشان بودم ، مرتب به بچه ها خدمت می کردند ، رفتار و روحیه عالی ایشان قوت قلبی در جنگ برای ما بود . و همواره از تجربیات جنگی ایشان استفاده می کردیم ، و به حق یک دلاور بود و از آتش و توپ دشمن هراسی نداشتند .
در منطقه عملیاتی که بودیم هوا سرد شده بود و شبها بچه ها سرما می خوردند. و در منطقه کمبود پتو بود ، یک شب ایشان شجاعانه به صورت مخفی به اردوگاه دشمن رفتند و از سنگر های عراقی ها برای ما پتور آوردند .
علاوه بر برنامه های تیپ ، او را مرتب در حال خلوت با خدا و راز و نیاز می دیدیم ، و چندین مرتبه گریه ها و ناله های او را در دل شب شاهد بودم . و بدون اغراق در شجاعت و بی باکی در بین بچه ها زبانزد بودند . آنها که راه خودشان را پیدا کرده و رفتند ، وما ماندیم و ....
علی محمد خانی هم رزم شهید عبدالله اسدی (شهید ،پسر عمه و شوهر خواهر ایشان محسوب می شوند ):
در سایت چون تعداد بچه ها ی بسیجی روز به روز بیشتر می شد ، بوی حمله و زمزمه عملیات به گوش می رسید . و متوجه اعزام شهید عبدالله شدم و در جستجوی ایشان بودم ، تا اینکه بالاخره ایشان را در سایت 4ملاقات کردم ، سایت در مسیر شمال فکه و خط مقدم بود ، از آن به بعد روزها بیشتر هم را می دیدیم ، ایشان از کم شدن اخلاص در بین بچه های سایت نسبت به قیل ناراضی بودند .
به علت تاخیر در عملیات ، به کلیه نیروهای بسیجی مرخصی دادند ، و یگان ما به منطقه ابوغریب تغییر مکان داد .
طولی نکشید که ایشان از مرخصی برگشتند ، در تقسیم جای جدید نزدیک هم شده بودیم ، و بعد از یکپارچگی ارتش و بسیج برای عملیات مشترک ، ایشان حرف از خداحافظی و ساز جدایی و شهادت می زدند .
قبل از عملیات که بچه ها از هم حلالیت می خواستند و وصیت نامه می نوشتند . و همگی از زیر قران رد شدیم وبه سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم .
بعد از مدتی از ماشین ها پیاده شدیم ، تاریکی و سکوت محض بود ، گاهی شلیک خمپاره و توپ سکوت شب را می شکست ، بولدزرها مشغول ساخت معبر و سنگر بودند ، توپها و خمپاره ها بر زمین می نشستند ، راهنمای عملیات ما را به داخل یک کانال عمیق و بزرگ هدایت کرد . شب به صورت آماده باش یودیم ، تازه مستقر شده بودیم که صدایی آشنا به گوش رسید ، و کسی بجز عبدالله سراغ من را نمی گرفت ، از دیدن هم خوشحال شدیم و 24 ساعتی با هم بودیم . فردای آن روز به سختی گذشت ، حملات دشمن شدید بود و ، و گلوله های توپ و خمپاره هم بر زمین می نشست ، و بسیاری از بچه ها زخمی و شهید شدند .
شب هنگام ، حرکت به سمت دشمن آغاز شد ، از میادین مین ، سنگر های عراقی عبور کردیم ، و به علت تاریکی شب از هم دور افتاده بودیم (من تیربارچی بودم و شهید گروه تخریب ) ، ناگهان و قبل از ساعت مقرر صدای الله اکبر بلند شد و شروع حمله بلند گردید ، و رگبار تیر و خمپاره دشمن بر سرمان آغاز شده بود ، و مقداری که پیش رفتیم ، از بیسیم دستور توقف پیشروی به جهت لو رفتن عملیات صادر شد .
عقب نشینی شروع شده بود و هرکس به سمتی می دوید ، و رگبار گلوله و خمپاره دشمن با 400 قبضه توپ نفس گیر بود ، و صحنه های بسیار دلخراشی را می دیدیم ، کم کم هوا روشن شد ، و متوجه شدیم تعدادی از نیروها به دست عراقی ها اسیر شده اند ، و امید داشتم که عبدالله شهید نشده باشد . آنجا کربلایی بر پا شده بود ،خون و اشک ، شهادت و اسارات ، گروهی مشغول رسیدگی به مجروحان بودند ، ومن که در میان دود و آتش مجروح شده بودم بدون اینکه از پسر عمه ام خبری داشته باشم با اکراه به عقب منتقل و در بیمارستان بستری شدم .
دوست و هم رزم شهید حسین باطانی :
شهید اسدی یک مجاهد واقعی بود ، ایشان جلو دار ما بودند و پرچم مقدس لا اله الا الله را حمل می کردند ، ایشان دعای توسل و وحدت را با لحن زیبایی برای همه قرائت می کردند ، وبه نماز شب ایشان همه غبطه می خوردند .شب حمله در کانالی که از دشمن به دست ما رسیده بود ، ایشان مشغول راز و نیاز با معبود خود بود .
در شب حمله که آماده نبرد می شدیم ، دوستان هرچه قدر می توانستند ، فشنگ و مهمات همراه خود می کردند ، شهید اسدی به یکی از دوستان گفتند که میله پرچم لا اله الا الله را به پشتشان ببندند ، و ما گفتیم به جای این پرچم ، شما می توانید سه گلوله آرپیجی را با خود حمل کنی ، و ایشان پاسخ دادند :" حمل این پرچم اثر بیشتری از گلوله و آرپی جی در میدان جنگ دارد ."
در شب عملیات به میدان مین و سیمهای خاردار رسیدیم ، و فرمانده دو نفر داوطلب برای خوابیدن روی سیم خاردار خواستند ، و ایشان یکی از داوطلبین بودند که به شکم روی سیم های خاردار خوابیدند ، و ما پاهایمان را روی پشت این عزیزان گذاشتیم و به سمت جلو حرکت کردیم . من هر وقت یادم می آید احساس شرم می کنم و غبطه می خورم به روحیه ایشان .
از زبان دختر شهید :
ولَا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَٰکِن لَّا تَشْعُرُونَ (154) وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155)
چهره پدرم را به یاد ندارم ، چون من کودکی بودم و مهر و محبت ایشان برایم مهم بود ، و سالها انتظار ایشان را به امید دیداری دوباره کشیدم ، و چیزی جز اندوه و ناامیدی برای همیشه ندیدم .
درست است که پدرم حضور فیزیکی ندارد ، ولی کمبود عاطفی ایشان برای من مفهومی ندارد ، و خداوند با لطف بی همتای خود صبری عظیم برمن ارزانی داشته است ، و من ظفر یافتم ، تا سوای از احساس و احتیاجات عاطفی ، هدف اصلی و عشق واقعی پدرم را شناخته و اینک با افتخار او را می ستایم .و ما نباید بسیج ، گریه ، کربلا ، ایثار ،عشق و شور حسینی وجبهه یادمان برود .
یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال.
شامل دو وصیت نامه در تاریخ های 1361/3/2 درجبهه خرمشهر و تاریخ 1361/5/5 .
و بشر الصابرین الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ
با درود و سلام به پیشگاه امام زمان (عج) و نایب برحقش امام امت ، خمینی کبیر اینجانب عبد الله اسدی وصیت نامه ام را در تاریخ 1361/5/5 که جهت مبارزه با کفار بعثی و دفاع از اسلام رهسپار جبهه شدم می نویسم.
قبل از همه چیز از برادران و خواهران تقاضا دارم که در خط اسلام قدم بردارید ، و کار و حرف و عملتان برای رضای خدا باشد ، و امید دارم که پدر و مادر عزیزم اگر چنانچه در طول زندگی از این فرزند کوچک خودشان کوتاهی دیده اند مرا ببخشنند ، و همچنین از همسر و کلیه اقوام و دوستان . و نیز تقاضا دارم که همسرم زینب وار فرزندانم را بزرگ نماید، و فاطمه گونه نیز زندگی کند ،واز فرزندانم نیز می خواهم که در خط اسلام حرکت نمایند ، ودر فرا گرفتن مسائل اسلامی کوشا باشند . دخترم به پیروی از حضرت فاطمه حجاب خودش را حفظ نماید .واز کلیه برادران می خواهم که تا آخرین قطره خون از اسلام و امام دفاع نمایند .
و دربین مردم جویا باشید ، اگر کسی از من حسابی دارد مبلغ 7 هزار تومان در بانک دارم که اول حساب مردم را بدهید و بعد دفنم کنید .
پدرعزیزم من هیچ راضی نیستم که برای من گریه کنید ، که از گریه شما دشمنان اسلام شاد می شوند . و من راضی نیستم برای شهادت من خرجی داده شود . و هرچه مال و اموالی دارم از زن و بچه هایم می باشد ، پدر جان شما از بابت بنده وکالت دارید . من خود عاشق شهادت هستم ، و اگر به آن درجه برسم افتخاری بس بزرگ نصیبم شده است . من مبلغ 200 تومان بابت دفن شدنم در مزار بازحیدر پرداخت کرده ام و از شما می خواهم که هرجا مادرم گفت همان جا و با همان لباسی که در تنم است دفنم نمائید . وسلام علی من تبع الهدی و با درود به امام امت خمینی بت شکن.
جبهه ی اسلامی ما ز نور حق روشن است
ظلمت و خوف و واهمه در سپه دشمن است
بیم ز لشگر خدا در دل اهریمن است
چو ما به فرماندهی روح خدا می رویم
سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم
سنگر مردان خدا سنگر دین خداست
در دل شب منور از ذکر و نماز و دعاست
منظره های آن ببین چو صحنه ی کربلاست
حسینیان آمده اند به نینوا می رویم
به کربلای ما بیا برادرم کن گذر
ولوله ی مبارزان شور دلیران نگر
ناله نیمه های شب سوز دعای سحر
بپرس از این برادران بگو کجا می رویم
یکی نشسته گوشه ای خدا خدا می کند
به رهبر و امام خود ز جان دعا می کند
یکی دگر ز معرفت سخن ادا می کند
که ما به قربانگه حق رو به منا می رویم
منتظریم کی شب حمله فرا می رسد
امر ز فرماندهی کل قوا می رسد
دمی که رمز یا علی به گوش ما می رسد
پی نبرد خصم دون چو شیرها می رویم
وصیتی کرده به من عزیز همسنگرم
که من شهید اگر شدم بگو تو با مادرم
طلب نماید از خدا سلامت رهبرم
گریه مکن مادر من گریه مکن مادر من
با رفقا می رویم با رفقا می رویم
من که به فرمان خدا به جبهه ها می روم
حسینیم برای فتح کربلا می رویم
راهی کربلایم و خدای من گواه من است
دعای خیر رهبرم پشت و پناه من است
قدس عزیز روز و شب چشم براه من است
تا که شود زبندگی قدس رها می روم
نمی رود زخاطرم سفارش مادرم
گفت برو دفاع کن زدین پیغمبرم
بهر تسلای دل روح خدا می رویم
اگر پاره پاره شد زراه حق پیکرم
اگر که رنگین شود زخون تن سنگرم
گریه مبادا بکنی برای من مادرم
چون به ملاقات خدا با شهدا می روم
گو به مادر کشته شد فرزند تو با افتخار
از غمم افغان مکن ای زینب این روزگار
با پیام خون من تکرار بنما این شعار
باد جاویدان خمینی آن ولی و رهبرم
موی پریشان مکن ای مادرم ، ای مادرم
عشق خدا شور حسین بر سرم
ایران میدان جنگ است2
تسلیم و سازش ننگ است
لا اله الا الله رهبر نهضت روح الله2
می جنگیم می رزمیم2
با دشمنان اسلام ، منافقین و صدام
لا اله الا الله رهبر نهضت روح الله2
به محبت و عشق و وفا سوگند
به جلال و جاه خدا سوگند
به علایق جان، به حیات جهان به فنا در راه بقا سوگند
زخاک قبر شهیدان همیشه آید این ندا
باشد بهای خون ما تذکره کرببلا
درود و رحمت خدا
به روح پاک شهدا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
عملیات والفجر ۱ |
|||||||||
بخشی از جنگ ایران و عراق |
|||||||||
|
|||||||||
جنگندگان |
|||||||||
نیروها |
|||||||||
۵۵٬۰۰۰ سرباز |
۵۰٬۰۰۰ سرباز |
||||||||
تلفات |
|||||||||
متوسط |
سنگین |
عملیات والفجر ۱ |
|
رمز عملیات |
یا الله |
آغاز عملیات |
1362/۱/21 |
پایان عملیات |
1362/۱/28 |
جبهه |
جنوبی |
مکان عملیات |
جبل فوقی |
نوع تک |
گسترده |
فرماندهی |
ارتش |
سازمان عملکننده |
مشترک |
خاطراتی از حاج علی اسدی فرزند حاج عباس (پسر عموی شهید عبد الله اسدی )1
از لشگر 5 نصر تیپ 21 امام رضا (ع ) شب اولی که به سایت 4 رسیدیم (12/11/1361 ) من 16سال داشتم ، شهید عبدالله اسدی داخل اتوبوس شدند و دنبال آشنا می گشتند ، که مرا پیدا نمودند ، ایشان در فامیل به خوش رویی و قوم دوستی مشهور بودند ایشان مرا به چادر خودشان بردند و شب را در چادر آنها گذراندیم و روز بعد در همان سایت سازماندهی شدیم . ایشان به من خواندن نماز شب و دیگر آموزه های دینی را آموزش می دادند و من اولین نماز شبم را در کنار ایشان خواندم . ایشان شبها مرا از خواب بیدار می کردند و می گفتند پسر عمو پاشو نماز شب بخوانیم ، تعداد افرادی که از بچه ها نماز شب خوان بودند کم بود .
چند روز بود که عملیات ولفجر مقدماتی شروع شده بود و ما در عملیات شرکت نداشتیم ، و بعد از عملیات مقدماتی ، خط پدافندی تحویل ما شد . در منطقه عملیاتی والفجر یک کنار رودخانه دویرج ، حد مرز ایران و عراق در منطقه عین خشک استان ایلام ، و گردانهای ما با شهید فرق می کردند ، ایشان بعد از عملیات مقدماتی به مرخصی رفتند . و بعد از برگشت از مرخصی پسر عمو با شهید داود حصاری یک شب به دیدن من آمدند که من برای ارسال نامه و تلفن زدن در خط نبودم و به دزفول رفته بودم و انها شب را همانجا مانده بودند . گردان ما بعد از سال تحویل به دهکده شهید آهنی برگشت ، که پسر عمو انجا بودند و گردان آنه که القاره بود ریزش نیرو داشت و یک گروهان از نیرو های مانده آنها به گرهان ما ملحق شد .
ده تا 15 روز در دهکده شهید آهنی با هم بودیم و علاوه بر برنامه های دعا و زیارات در گردان هر شب در منزلی که شهید اسدی ساکن بودند مراسم دعا و راز و نیاز با پروردگار برقرار بود .
روز 13 عید مقداری فشنگ برداشتم و با شهید عبدالله اسدی و شهید داود حصاری ، قوطی کمپوت نشانه گیری می کردیم که هدف من از همه بهتر بود .
در تاریخ 18/1/1362 در صبح گاه مشترک تیپ شرکت کردیم و شهید صیاد شیرازی برای تمام یگانها خبر از عملیاتی بزرگ دادند و توصیه هایی به گرانهای خط شکن مبنی بر پاک سازی سنگر به سنگر عراقی ها دادند . بعد از صبح گاه یگانها آماده باش خوردند و کسی حق خروج را نداشت ، هر کسی مشغول فعالیتی بود و جنب و جوش خاصی در بین بچه ها افتاده بود ، یک سری وصیت نامه می نوشتند ، یک سری غسل شهادت و یک سری لباس نو بتن می نمودند . و مهمات دریافت می کردند ّ. شب اول گردان ما وارد عمل نشد ، روز دوم چندین اتوبوس گل مالی شده آمدند و ما به سمت تنگه ابوغریب بردند ، از چاهای نفت گذشتیم تا به پل یا زهرا رسیدیم و از اتوبوسها پیاده شدیم ، در اطراف و تپه ماهور ها پناه گرفتیم تا غروب و اتووبوسها به سمت راست رفتند ، بعد از غروب دوباره اتوبوسها امدند و مسیر را تا نزدیکی خط مقدم ادامه دادیم . و ادامه مسیر را تا خط پیاده رفتیم ، وشب را در خط خوابیدیم .صبح روز سوم عملیات عراق پاتکهای شدیدی را برای باز پس گیری منطقه انجام می داد . در شب هنگام عملیات اجرا گردید .و به سمت عراق پیشروی نمودیم .
متاسفانه عراقی ها از کانال محل اسقرار ما گرای ثبتی گرفته بودند و خود کانال و اطراف آن به شدت گلوله باران می کردند .
شهید عبدالله اسدی که سابقه چندین عملیات را داشتند به من آرامش می دادند و گفتند سنگر ی برای خود حفر کنم تا فردا جان سالم داشته باشم . و من با قنداق تفنگ شروع به کندن سنگر نمودم به طوری که دستهایم تاول زدند و بعد ایشان به من سرنیزه دادند و جان پناهی در کانال برای خود ساختم .
آتش از زمین و آسمان به علت فهمیدن دشمن از محل اجتماع و برنامه ما بر زمین فرو می ریخت و صدای تانکهای دشمن نیز شنده می شد .
ما تا عمق خاک دشمن نفوذ کرده بودیم و به شهر الماره مسلط شده بودیم . لذا عراق که احساس ترس شدیدی پیدا کرده بود و بر اساس گفته ها ، خود صدام و نیروهای زبده گارد ریاست جمهوری عراق فرماندهی دشمن را به دست گرفته بودند . در مسیر که حرکت می کردیم جنازه های بسیاری بر زمین افتاده بودند . و شب بود برای من ، تشخیص داده نمی شدند که عراقی هستند یا ایرانی که با روشن شدن یک منور فهمیدم تمامی افراد دارای سربند می باشند که مربوط به انجام عملیات در شب قبل بودند و به قدری آتش دشمن شدید بود که فرصت جمع آوری شهدا وجود نداشت و تنها مجروحین به عقب حمل می شدند . و به دلیل پاتک های شدید عراق و گلوله باران شدید منطقه که کاملا منطقه شخم زده شده بود هر لحظه تعدادبیشتری از بچه ها شهید می شدند .
بچه ها در برابر پاتک های دشمن برای بازپس گیری منطقه مقاومت می کردند .
با وجود دوشیکای دشمن بر روی کانال تعداد زیادی از بچه ها شهید می شدند و فرمانده گفتند که دوشیکا باید از بین برود . بچه ها به محض اینکه سر از کانال بر می داشتند با خمپاره مورد هدف قرار می گرفتند .
شهید حسن صادق زاده از جاجرم با آرپی جی به قصد زدن دوشیکا بر روی کانال رفت . و همزمان مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و پاهایش قطع شدند ، ولی با وجود این روحیه خوبی داشت و می گفت سلام من را به امام حسین (ع ) برسانید . نفر دوم برای از بین بردن دوشیکا من بودم که با وجود اصابت گلوله ام به هدف ، گلوله خمپاره به پاهای من اصابت نمود و دچار شکستگی از ناحیه پا و زانو شدم . و من از شدت درد و خونریزی ساعت های 2صبح از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم ظهر روز بعد بود که مرا با برانکار به درون هواپیما می بردند . بعد ها فهمیدم چون وزن کمی داشتم به محض باز شدن مکانی برای عقب نشینی عده ای به عقب برگشته بودند و مرا کول کرده و به عقب منتقل نموده بودند .که در همان زمان عقب نشینی نیز مجددا نیز مورد اثابت ترکش قرار گرفته بودم .
بعد از انتقال من به عقب پسر عمو عبدالله به دنبالم آمده بود و چون دیده بود کوله پشتی و وسایل من خونی بجا مانده اند نگران شده بودند و می گفتند آیا پسر عموی من شهید شده اند ؟ و تا صبح به دنبال من می گشتند .
عراق در این سه روز 19 بار قصد تصرف منطقه را داشت و هر بار با رشادت های دلاور مردانه بچه ها به عقب رانده می شدند . اما دیگر بچه ها محاصره شده بودند .وهر بار قسمتهایی به تصرف دشمن می افتاد .در هر پاتک پسر عمو از من سر می زدند ، و مرا می بوسیدند ، و به من روحیه می دادند و می گفتند نترس پسر عمو و با قدرت گلوله ها را شلیک کن .
بچه ها سه روز بود که محاصره شده بودند و آب و غذا به سختی تامین می شد ، در یک وعده که یک دیگ برنج آوردند و چون وسایلی نبود بچه ها با دست های خاکی و خونی ، در درون کلاه خود و یا کف دست مشغول غذا خوردن بودند ، و برخی هم خواب و خوراک نداشتند .
بچه ها بعد از عملیات تعریف می کردند که صبح روز بعد حدود 400 تانک عراقی به منظور باز پس گیری منطقه وارد منطقه شدند ، و فرمانده علام کردند که هر کس هرجور که می تواند به عقب برگردد و حلقه محاصره بچه ها تنگ تر شده بود .
بچه ها تعریف می کردند که ما 8 کیلومتر را دویدیم ، پوتنیها و تمام وسایل خود را رها کردیم تا بتوانیم راحت تر به عقب برگردیم و تانکهای عراقی نفر به نفر دنبال بچه ها می کردند و آنها را یا مورد اصابت گلوله قرار می دادند و یا از رویشان رد می شدند .
بچه ها شهید دادود حصاری را دیده بودند که سرش به حالت سجده بر روی زمین بوده و شهید شده بودند ، و شهید عبدالله در حالی که دستش تیر خورده ودر حال خونریزی بود دیده بودند ، که احتمالا توانی برای برگشت به عقب نداشته بودند .
به دلیل اهمیت منطقه برای عراق ، آنها آتش بار سنگینی برای منطقه تدارک دیده بودن و کل منطقه را شخم زدند و هر لحظه یک گلوله فرود می آمد و آمان را از بچه ها گرفته بود .
هر بار ستون های پیاده نظام عراق به همراه تانک ها و آتشبار به منطقه می آمدند . دیگر بچه ها فهمیده بودند که با زدن دو یا سه تانک ردیف کل کاروان آنها به عقب بر می گردند . که البته با وجود آتش سنگین و پیاده نظام دشمن به عقب راندن آنها کار ساده ای نبود .
بعد از بهوش آمدن در بیمارستان تا چند روز به علت شدت و تعداد زیاد آر پی جی های شلیک شده گوشهایم دیگر نمی شندیدند .
در این عملیات بچه ها مردانه با عراق جنگسیدند ، البته اگر دوباره بچه هابه دهکده شهید آهنی برگشتند ولی زهر چشم خوبی از عراق گرفته شد . که با وجود تحریم و بدون تیپ زرهی و با نفر تا عمق خاک دشمن نفوذ کردیم .
در حال حاظر برای رسیدن به منطقه از مسیر دزفول اندیمشک وجاده سد کرخه به سه راهی فکه دهلران می رسید ، در سه راهی دشت عباس به سمت چپ و به سوی قبله حرکت کنید به تنگه ابوغریب نرسیده به سمت چنانه می روید و بعد از طی مسافت اندکی حدود 2 کیلومتر به دهکده شهید آهنی می رسید که جای دهکده عوض شده . ولی منزلی که شهید عبد الله در ان ساکن بودند هنوز پا برجا است ولی بسیاری از نقاط تخریب شده و یا بازسازی شده اند .
شهید عبدلله اسدی تخریب چی و فرمانده دسته بودند ، ایشان روحیه بسیار بالایی داشتند . و بسیار مهربان بودند . من که مجرد بودم ولی ایشان همسر و کودکان خرد سال خود را به خدا سپرده بود و به جبهه آمده بودند . من شهدا را به علت اینکه همه چیز شان را به خدا داده بودند مستجاب الدعوه می دانم و هر وقت مشکلی برایم به وجود می آید بر سر مزارشان می آیم .
به قول بچه ها شهیدان عبدالله و داود وضعیت چهره شان مشخص بود که با بقیه فرق می کند و چهره نورانی تری داشتند .و به برکت خون همین شهدا است که مملکت ما آرامش دارد . و این امنیت را مدیون خون شهدا هستیم .من همواره دوست داشتم جای آن بزرگواران بودم ولی این توفیق از ما گرفته شد.
لىاصغر اسدى ـ فرزند علىاکبر ـ در ششم بهمن ماه سال 1336 به دنیا آمد.
کودکى فعّال و آرام بود. از همان کودکى اصول و فروع دین و نام دوازده امام را یاد گرفت و آنها را مىگفت. در کارهاى خانه و کشاورزى به مادر و پدرش کمک مىکرد.
در اوقات فراغت به مسجد مىرفت. به قرآن و دعا علاقه داشت. مردم را جمع مىکرد و براى آنها قرآن مىخواند.مىگفت: «هر وقت قرآن مىخوانم روحیّهام عوض مىشود.»
علىاصغر اسدى در سال 1348 و در 19 سالگى با خانم ثرّیا چوبدار پیمان ازدواج بست که مدّت زندگى مشترک آنها 12 سال بود.
همسر شهید مىگوید: «او فردى خوش اخلاق، خوش برخورد، متواضع، صابر و باتقوا بود.»
ثرّیا چوبدار ـ همسر شهید ـ مىگوید: «به ساده زیستى علاقه داشت
در سال 1351 با آیت اللّه ربّانى شیرازى در رابطه بود. او با روحانیّون علیه شاه فعّالیّت مىکرد. پیرو خط امام بود و زندگى خود را وقف مبارزه و اعتقاد خود کرده بود. یکبار از قم که اعلامیّهى امام را مىآورد، ساواک او را دستگیر کرد و مجروح شد که او را به زندان تایباد بردند. در تهران نیز در زندان اوین افتاد.
بعد از پیروزى انقلاب با تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، ابتدا عضو کمیته و سپس عضو سپاه پاسداران شد.
بعد از پیروزى انقلاب، یک مأموریّت 45 روزه به شهرستان کاخک داشت. چون در آنجا منافقین نفوذ کرده بودند، او به عنوان مسئول گروه توانست با شجاعت شهرستان کاخک را از دست منافقین خارج کند.
مىگفت: «شهدا زحمتهاى زیادى کشیدهاند که باید خونهاى آنها را پایمال نکنیم. نشستن در خانه حرام است، وقتى که دشمن به خاک ما حمله کرده است.»
در اوایل جنگ به منطقهى کردستان اعزام شد و در مقابل حرکتهاى منافقین استقامت کرد.
او فرماندهاى بسیار شجاع بود. با نیروها خوشرفتارى مىکرد. بیشتر از همه زحمت مىکشید و در مأموریتهاى خطرناک پیشقدم بود. او از سوى سپاه نیشابور محافظ نمایندگان مجلس بود. در پشت جبهه در سازماندهى نیروهاى بسیج فعّالیّت مىکرد.و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى نیز حضور داشت.
مسئولیّتهاى شهید عبارتند از:
1 ـ از تاریخ 1/7/1358 تا 31/2/1359 مسئول پایگاه بسیج نیشابور
2 ـ از تاریخ 1/3/1359 تا 1/4/1360 محافظ نماینده مجلس،
3 ـ از تاریخ 2/4/1360 تا 9/8/1360 محافظ نمایندگان از سوى پایگاه نیشابور،
4 ـ از تاریخ 10/8/1360 تا 1/10/1360 فرماندهى گردان در لشکر 5 نصر.
ثریّا چوبدار ـ همسر شهید ـ مىگوید: «در محاصرهى جادّهى ماهشهر ـ آبادان در منطقه با مشکل برخورد مىکنند که مجبور مىشوند عقب نشینى کنند. در راه برگشت با تعدادى عراقى برخورد مىکنند که او بلافاصله یک لباس عربى که به همراه داشت بر تن مىکند و آن لباس را هم خونى مىکند و در همان جا مىخوابد. وقتى عراقىها او را مىبینند، فکر مىکنند که او کشته شده است.» اگر رزمندهاى مشکل داشت با تمام وجود مشکلش را حل مىکرد و در شادى آنها شاد و در غمهاى آنها ناراحت مىشد.
همرزم شهید ـ على اکبر شوشترى ـ مىگوید: «در زمان جنگ شبى نگهبان بودم و نخوابیده بودم. حالت خواب آلودگى داشتم. شهید اسدى نیز پاس بخش بود. او به طرف من آمد و گفت: شما خستهاید، بروید استراحت کنید. من به جاى شما انجام وظیفه مىکنم.»
او یک نظامى متفکّر بود. با اندک مهمّات بر دشمن پیروز مىشد. با کمترین تلفات، بیشترین تلفات را از نیروهاى بعثى مىگرفت.
همرزم شهید ـ مجتبى انتظارى ـ مىگوید: «همیشه با وضو بود و نماز شب او هیچ وقت ترک نشد.»
همسر شهید مىگوید: «او خواب دیده بود که شهید مىشود. به من گفت: «این دفعه که به جبهه بروم، دیگر بر نمىگردم، یا سرم به کربلا مىرود، و یا خودم.» همان طور هم شد. وقتى که او به شهادت رسید و جنازهاش را آوردند، یک قسمت از سرش از بین رفته بود.»
همرزم شهید ـ مجتبى انتظارى ـ مىگوید: «در عملیّاتى که ایشان به شهادت رسید، باید از آب عبور مىکردیم. او کفشهایش را از پا در نیاورد. وقتى که به شهادت رسید، کفشهایش را که از پا درآوردند پوست پایش به کفش چسبیده بود.»
علىاصغر اسدى در در تاریخ 3/9/1360 و در گیلان غرب بر اثر اصابت ترکش به درجه عظماى شهادت رسید. پیکر مطهّر ایشان پس از حمل به زادگاهش در گلزار مشترک روستاى قلعه و چشمه خسرو به خاک سپرده شد.
شهادت او بر روى بسیارى از افراد تأثیر گذاشت و باعث شد که افراد زیادى به جبههها بروند.
شهید در وصیّت نامه خود این چنین مىگوید: «بنا به وصیّت شهدا و امام فقیدمان، در تمام شئون زندگى مراقب و مواظب اعمال و کردار خود باشید. پشتیبان و لایت فقیه و امام عزیز باشید. اگر از ولایت جدا شوید مسلما هلاک خواهید شد. همیشه با چشمانى باز دشمنان و دوستان خود را بشناسید و به اصل تولّى و تبرّى ـ که از فروع دین ماست ـ توجّه داشته باشید. وحدت کلمه را حفظ کنید تا فنا نشوید که «واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا.» یاد و خاطرهى شهدا را هرگز از یاد نبرید. شهدا را براى همیشه معلّمان آزادى و ایثار بدانید.»
همچنین مىگوید: «توصیهام به خانوادههاى شهدا، اسرا و مفقودین این است که هیچگاه احساس حقارت نکنید؛ زیرا فرزندان، شوهران، پدران و برادران شما براى دفاع از ارزشهاى انسانى و اسلامى جان خود را فدا کردند و راهشان را به درستى انتخاب کردند و حقیقتا لبیک گویان صادق شهدا هستند که به نداى سرور شهیدان و به حسین زمان لبیک گفتند و همهى هستى خود را فدا کردند و در عوض زندگى جاودانه و ابدى را براى خود برگزیدند.
سنگر صبر و بردبارى و استقامت را هیچگاه خالى نگذارید و چون «بنیان مرصوص» در مقابل حوادث بایستید که ما همه از تبار راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم بود.»
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=163343