شهیدان اسدی

شهیدان اسدی از روستای شهید پرور چشمه خسرو ، بخش زبرخان ،شهرستان نیشابور

شهیدان اسدی

شهیدان اسدی از روستای شهید پرور چشمه خسرو ، بخش زبرخان ،شهرستان نیشابور

شهیدان اسدی : علی اصغر اسدی، عبد الله اسدی ، محمد کمال اسدی ، ابوالفضل اسدی و غلام رضا اسدی

شهیدان اسدی
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲
علیرضا اسدی

 اولین یاد واره شهدای روستای چشمه خسرو  شهیدان اسدی 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۲
علیرضا اسدی

وصیت نامه شهید ابوالفضل و شهید محمد کمال اسدی

دریافت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۱
علیرضا اسدی

بهترین زمان تلاوت قران عظیم:

المزمل :

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ

یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ﴿١ قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا ﴿٢ نِّصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا ﴿٣ أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا ﴿٤ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا ﴿٥ إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا﴿٦ إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا ﴿٧ وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا ﴿٨

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ای جامه به خود پیچیده! (۱) شب را، جز کمی، بپاخیز! (۲) نیمی از شب را، یا کمی از آن کم کن، (۳) یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان؛ (۴) چرا که ما بزودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم کرد! (۵) مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت‌تر است! (۶) و تو در روز تلاش مستمر و طولانی خواهی داشت! (۷) و نام پروردگارت را یاد کن و تنها به او دل ببند! (۸)

 

المزمل:

 إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِینَ مَعَکَ ۚ وَاللَّـهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ۚ عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَىٰ ۙ وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّـهِ ۙ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ ۚ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّـهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّـهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا ۚ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّـهَ ۖ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ﴿٢٠

پروردگارت می‌داند که تو و گروهی از آنها که با تو هستند نزدیک دو سوم از شب یا نصف یا ثلث آن را به پا می‌خیزند؛ خداوند شب و روز را اندازه‌گیری می‌کند؛ او می‌داند که شما نمی‌توانید مقدار آن را (به دقّت) اندازه‌گیری کنید (برای عبادت کردن)، پس شما را بخشید؛ اکنون آنچه برای شما میسّر است قرآن بخوانید او می‌داند بزودی گروهی از شما بیمار می‌شوند، و گروهی دیگر برای به دست آوردن فضل الهی (و کسب روزی) به سفر می‌روند، و گروهی دیگر در راه خدا جهاد می‌کنند (و از تلاوت قرآن بازمی‌مانند)، پس به اندازه‌ای که برای شما ممکن است از آن تلاوت کنید و نماز را بر پا دارید و زکات بپردازید و به خدا «قرض الحسنه» دهید [= در راه او انفاق نمایید] و (بدانید) آنچه را از کارهای نیک برای خود از پیش می‌فرستید نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت؛ و از خدا آمرزش بطلبید که خداوند آمرزنده و مهربان است! (۲۰)

 

القمر:

وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ ﴿١٧

ما قرآن را برای تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسی هست که متذکّر شود؟!

الاسراء:

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ ۙ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا ﴿٨٢

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل می‌کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی‌افزاید. (

 

الاحقاف :

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا ۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَىٰ قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ ﴿٢٩

(به یاد آور) هنگامی که گروهی از جنّ را به سوی تو متوجّه ساختیم که قرآن را بشنوند؛ وقتی حضور یافتند به یکدیگر گفتند: «خاموش باشید و بشنوید!» و هنگامی که پایان گرفت، به سوی قوم خود بازگشتند و آنها را بیم دادند! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۵۰
علیرضا اسدی

از طرف یک رزمنده قرائت شده در  یادواره شهدای تکیه ابوالفضلی شهرستان نیشابور

محمد مهدی اسدی

امشب بیت العشاق شهید علقمه ، تکیه ابوالفضلی نیشابور ،خیمه تکریم و تجلیل وتعظیم از 28 آلاله سرخ فامی است که عده ای را دور هم آورد تا لحظاتی همنشین مردان مرد بی ادعا باشیم .ویک بار دیگر با دلنوشته ای از روح آسمانی آنها استمداد بطلبیم و این دل مویه را زمزمه کنیم : که ای شهیدان خدایی خیلی دلتنگ شمائیم خیلی محتاج نگاه شماییم .

ای شهدا زمانه ای غریب داریم و فقط شما می توانید رفیق راهمان باشید .ای شهدا مگر شما احیا عند ربهم یرزقون نیستید .پس برخیزید گویی اینجا همه چیز تمام شده و انگار نسل جهاد دیده دیروز ، به خط پایان رسیده است .اگر به سراغمان نیایید و کلامی و حرفی به زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است .

باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ، باورمان می شود که ماهم باید مد پرستیژ، آنکادر محاسن ، تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل مثلا آدم شود! اگر شما حرفی نزنید باورمان می شود که امام جلو چشممان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ، الحمد لله جنگ تمام شد ! دیگر از ترکش و خمپاره خبری نیست . دیگر با کسی دعوا نداریم . دیگر باید با دنیا مدارا کنیم . ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه شما بود ، و اکنون در رضوان الهی متنعمید، لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید ، زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید . بعد از شما لباس خاکیمان را از تن در آوردند اجازه نداریم مثل آن روزها بگوییم التماس دعا ! به ما آموخته اند چگونه بخوانیم و بنویسیم ! ای شهدا دنیای بی شما و بی امام سخت است! ای ولایتمداران راستین که در وصیت نامه هایتان ما را به پیروی از ولایت فقیه سفارش کردید و عاشقانه برای حضرت روح الله دعا نمودید ، اکنون نیز یاریگر مقتدایمان سید علی باشید . ای شهیدان ، ای خوش انصاف ها ، اینجا با خاموشی بولدزرهای جهادگران ، سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود . اینجا فانوس ها خاموش است . خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج سخنی گفته نمی شود و همه از برای فنا دست و پا میزنند . دست های نا پاک ، به هم گره خورده تا بر نسل جوانمان روح بی اعتتقادی و دین زدگی را جریان دهد . ای مسافران بهشت ، در این دوره ی پر از خطر و فتنه های آخر الزمان ، از ما عقب ماندگان قافله عشق یادتان نرود.

دنیای غرب بر دلها تبل هوس می کوبد و روزگار مردم پر فتنه ای که زبان دین جویان مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش اند و از تکه تکه شدن پیکر پاک شما نردبان صعود می سازند اگر در برابر مظالمشان کلام حق بگویی به مسلخ گاه هوا و هوسشان قربانی می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی مهری ها است ، آری شهدا برای همین است که دلمان تنگ شماست و هنوز محتاج یک نگاه دوستانه شماییم .از قول ما به امام بگویید قرار ما این نبود . دیگر از شما گفتن از چند شب خاطره فراتر نمیرود ، گریه و حسرت در فراق شما به جهالت و حواس پرتی یاد می شود . ای شهدا التماستان می کنیم کمی به داد ما برسید ، اینجا ماندن سخت است . در قنوتمان دلتنگی شماست و در سجده هامان بی تابی و فراقتان و در رکوع مان خمیدگی دوری از شهادت است . ای شهدا سکوت غربت مان ، درد ناک ترین دردی است که تاب و تحمل را از وجودمان زدوده است . ما هرگز به چنین صلح سبزی ! فکر نمی کردیم و تنها میدان های سرخ ، اندیشه ما بود و اینک در قبیله درد ، از همه کس ، ما بازمانده ترینیم . به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم ، و اگر این نباشیم باید آنقدر بی تفاوت باشیم که همه چیزمان را یک شبه فراموش کنیم ، تا ما هم به نوایی برسیم و از راه کارهای تملق و چاپلوسی با فراموشی تفکر امام ، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم .

ای شهدا در روزگار فقر محبت ها نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگرخوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از شما تحمل خیلی از چیز ها سخت است ، به بهانه صبر ما را به سکوت مرگ آوری دعوت می کنند . کام یابی های دنیا مقدمه فراموشی ذکر خداست وخاتمه اش با لبخند شیطان مانوس است.ای شهدا ما برای شما صبر میکنیم ولو با فنا و فراموشی مان . ای شهدا شما که در جلوت دوست خلوت انس یافته اید دستی بر دلهای پیر رنج و پر درد ما برآورید .

ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه و طلائیه ، ای لبهای سوخته فکه و شرهانی ، ای تشنه های فرات شهادت ، شما رفتید و ما حسرت ماندگان بردل . شهدا شما راهتان را تا انتهای رسیدن تا قرب الهی پیمودید و مائیم و راه نا تمام !   

والسلام

محمد مهدی اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۷
علیرضا اسدی

یادواره 28 شهید  تکیه ابوافضلی شهرستان نیشابور در سوم آذر 1394 بعد از نماز عشا در محل تکیه به صورت باشکوهی برگذار گردید.  نام  برادران شهید علی اصغر و  عبد الله اسدی نیز در زمره شهدای تکیه ابوالفضلی قرار داشت.

تکیه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
علیرضا اسدی

محمد مهدی اسدی برادر شهیدان  علی اصغر و عبد الله اسدی 

برادر شهیدان اسدی

فدائیان دین

درطریق مکتب وآئین ختم انبیا

 شدعلی اصغر براه دین فدا

مثل حرازابتدای انقلاب مسلمین

آن چنان کوشید آن جان نثارراه دین

درمیان صحنه آمد دین حق را شد معین

تاکه شد با امت پیر جماران همصدا

شد علی اصغر براه دین فدا

چون که آمد کشور ایران ندای انقلاب

 داده اعلامیه های پیشوای انقلاب

برطرفداران حق شد راهنمای انقلاب

 داشت بردل آرزو تا امرحق گردد بپا

شد علی اصغر براه دین فدا

جنگ تحمیلی  علیه دین ما آغاز شد 

 اصغرماجان نثاری عارف وممتاز شد

دردفاع ازدین حق آماده پرواز شد

 سربه کف سوی هدف از لشگرروح خدا

شدعلی اصغر براه دین فدا

سنگر ومیدان مکانش بوده بهر حفظ دین

 شد برای مکتب اسلامیان سنگر نشین

آنچنان جنگیده درجبهه علیه مشرکین

 تاکه گردیده خدای مهربان از او رضا

شد علی اصغر براه دین فدا

درمسیر انقلاب ورهبری زحمت کشید

 دل از این دنیای فانی بافداکاری برید

عاقبت درسنگرومیدان به مقصودش رسید

 پرکشیده با شهادت تاحریم کبریا

شد علی اصغر براه دین فدا

            بوده اصغر، جان نثار وعاشق خط امام

بروفاداری وبرآزادگی او سلام

با شهادت جاودان گردیده او را یاد و نام

درس حقجویی چو یاران حسین داده به ما

شد علی اصغر براه دین فدا

تا بدانیم ارزش آئین ختم المرسلین

درتمام صحنه ها باشیم حماسه آفرین

چون همه باید نمائیم رفع فتنه از زمین

رو به سوی قدس آریم ازمسیر کربلا

شد علی اصغر براه دین فدا

درمسیر او روان گردیده همرزمی دگر

رفت تاچون برادر جان خودسازد سپر

پیکرش را درزمین فکه جوییم هرکجا

شد علی اصغر براه دین فدا

چون بیاید مهدی زهرا، صاحب زمان

جایگاه هرشهیدی را دهد برما نشان

برخدا گردیده عبدالله واصغر ارمغان

شافع ماها شوند اندر صف روز جزا

شد علی اصغر براه دین فدا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۴
علیرضا اسدی

ما از خدا هستیم همه ،همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست؛ و همه عالم به سوی او بر خواهد گشت.پس چه  بهتر که برگشتش اختیاری باشد و انتخابی، و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا ،و انسان اختیار کند  موت را برای خدا، و شهادت را برای اسلام

بازماندگان و عزیزان شهدا باید همواره شکرگزار خداوند باشند.

    و خاطرها‏ى شهدا را باید در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۳
علیرضا اسدی

روستای چشمه خسرو

معرفی روستای چشمه خسرو

روستای قدیمی چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابورکه بامرکز شهرستان 35کیلومتر فاصله داشت.از شمال به روستای بازحیدرو از شرق به روستای قلعه وزیر منتهی می شد.اهالی روستا به دلیل عدم برخورداری از خدمات زیر بنائی از جمله برق و جاده در سالهای اواسط دهه1370  به تدریج در مجاورت مسجد بین راهی اهلبیت نقل مکان نمودند .این روستا به برکت خون سید الشهدا در جهت پیروزی انقلاب و در زمان جنگ تحمیلی بیشتر از حد و اندازه های خود ظاهر گردید ؛ شهادت شهید حسن اسدی به عنوان دومین شهید انقلاب اسلامی در شهرستان نیشابور در تظاهرات مردمی سال 1357 درجوار حرم علی ابن موسی الرضا (ع)برگ زرینی بود که در پرونده این روستا ثبت گردید . و شهید علی اصغر اسدی که فعالیت های ضد رژیم شاهنشاهی خود را از سال 52 آغاز نموده بود چهره ای شناخته شده وتحت تعقیب ساواک تهران و استان خراسان بودند ودردوران دفاع مقدس به عنوان فرمانده گردان حماسه آفرینی کرد  . همچنین دانش آموزوقواص دلاور  شهیدابوالفضل اسدی ازفاتحان شهرفاو و شهید عبدالله اسدی که مناطق غرب وجنوب باگام های استواراوآشنابود و شهیدمحمد کمال اسدی که هنوز صوت دلنوازقرآن ودعایش ازنیزارهای جزیره مجنون به گوش می رسدوهمگی مردان مردی بودند ازجنس ایثاروبراستی از شاگردان مکتب ابا عبد الله الحسین(ع).

این روستادردوران دفاع مقدس با 15 خانوار جمعیت علاوه بر تقدیم 5 شهید والامقام دارای رزمندگان جان برکف و جانبازان سرافراز می باشد که از کاروان شهدا جا مانده ومنتظر شهادت می باشندونیز درارسال کمکهای مالی واجناس به جبهه های جنگ نقش ارزشمندی داشت.و طبق بررسی های انجام شده واعلام مسئولین وقت شهرستان باتوجه به تعداد خانوار به عنوان روستای نمونه استان خراسان درتقدیم شهیدوایثارگردردوران جنگ تحمیلی معرفی شد.روستای چشمه خسرو درطول انقلاب ودوران دفاع مقدس وپس از جنگ درهمه صحنه های نظام اسلامی ، دفاع از ارزشهای انقلاب ، پیروی از ولایت مطلقه فقیه وآرمانهای مقدس امام وشهیدان محکم واستوار باقی مانده ودرهمین مسیر حرکت خواهد کردانشاءالله. 

رزمندگان چشمه خسرو

چشمه خسرو

هر ساله مراسم تاسوعای حسینی با دعوت از عزاداران حسینی (علم و دسته ) روستا های مجاور شاهد عزاداری در ای روز می باشند .و از این هیات ها بود که شهیدان اسدی به معراج رسیدند . همچنین 48 روز بعد از شهادت امام حسین در این روستا نیز پذیرای عزاداران رسوالله (ص) و فرزندان برومندشان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) می باشند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۶
علیرضا اسدی

سردار شهید علی اصغر اسدی


تاریخ تولد 1326 روستای چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابور

شهید فردی بااخلاق ،متواضع ،دارای بصیرت اسلامی وسیاسی ،دائم الوضو،اهل تهجدونماز شب ،ذاکراهلبیت وقاری قرآن کریم بود.ازویژگیهای بارزایشان مقید به نماز اول وقت وخشوع درنماز وعاشق ودلبسته به امام زمان (عج) ومعتقدبه امدادهای غیبی بود.وبارها رازونیازوگریه های اورادرنمازهای شبش شاهدبودند.اوبا گروههای انحرافی ومعاند نظام ازجمله انجمن حجتیه ، منافقین خلق ونهضت آزادی ولیبرالها به شدت مخالف بودند.

شهید فعالیت های مبارزاتی خودرا با هدایتهای روحانیت مبارز ازجمله شهید ایت الله ربانی املشی ، شهید ایت الله ربانی شیرازی وشهید احمد کافی درمهدیه تهران در قبل از انقلاب از سال 1352 علیه رژیم طاغوت آغازو اطلاعیه ها ،کتابها و نوارهای حضرت امام خمینی (ره)ودیگر مبارزان انقلابی را بادرایت خاصی از قم وتهران به نیشابور و مشهد آورده و همواره تحت تعقیب ساواک بودند .چندبار درتهران ومشهد دستگیر وزندانی ویک بار مجروح شد. اوبا روحانیون انقلابی ازجمله مقام معظم رهبری وشهید هاشمی نژاد وایت الله سیدعبدالله شیرازی درمشهد درارتباط بود ودرآوردن روحانیت انقلابی به روستاهای نیشابور جهت سخنرانی نقش به سزایی داشت.شهید از سال 1352 جان خود را وقف اسلام نموده و هر لحظه برای شهادت آماده بودند.و همواره  خاری در چشم دشمنان امام و جمهوری اسلامی بودند .ولی دست از هدف والای خود برنداشتند.

علی اصغرپس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمدودرشناسایی ومبارزه با عناصر ضد ان

قلاب ومنحرفین وعوامل کودتای نوژه درشهرستان تلاش زیادی داشت. باتآسیس سپاه پاسداران به فرمان امام ، شهید ازبنیانگزاران سپاه پاسدران درشهرستان نیشابور بودند و در تشکیل وراه اندازی پایگاه های مقاومت بسیج مساجد شهرستان از جمله مسجد جامع مسجد صاحب الزمان مسجد ارگ- مسجد بازار مسجد امیرالمومنین وغیره مسئولیت ونقش به سزایی راایفاکرد.و مدت کوتاهی ازطرف سپاه محافظ نماینده مجلس شدکه باانحراف ووابستگی آن نماینده به نهضت آزادی ولیبرالها مجددا به سپاه نیشابور بازگشته ومدتی برای سرکوب عوامل ضد انقلاب به شهرستان خواف اعزام شد. در نهایت در تاریخ 10/8/1360 به عنوان فرماندهی گردان ویژه خراسان از لشگر 5نصر به جبهه غرب اعزام  ودرتاریخ 20/9/1360 عملیات مطلع الفجر درمنطقه گیلان غرب وشیاکوه توسط رزمندگان اسلام آغاز وپس از 11 روز مقاومت ودرگیری شدید باارتش بعثی عراق ،با گرای منافقین کوردل مورد حمله توپخانه ای دشمن قرار گرفته ودر تاریخ 1/10/1360 به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود رسید وبه قافله شهدا پیوستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴
علیرضا اسدی

شهید محمد کمال اسدی


شهید محمد کمال اسدی

تاریخ تولد 1326روستای چشمه خسروازتوابع بخش زبرخان نیشابور

شهیدبه شغل شریف کشاورزی مشغول بود.بسیار بامحبت، آرام،دلسوز همه آشنایان وهمسایگان ،عاشق اهلبیت(ع) اهل مسجدونمازودعا وقاری قرآن کریم بود.

ایشان درلبیک به ندای امام عزیزودفاع از اسلام وناموس ومیهنش ازاوایل جنگ تحمیلی چندین بار به سوی جبهه های جنگ شتافت تادینش را به امام وشهیدان اداکند.او آنچنان به امام خمینی(ره) عشق میورزید که نام آخرین فرزندش را روح الله نهاد.

محمدکمال که با جبهه انس گرفته بود سرانجام درحین عملیات غرورآفرین خیبر ومنطقه هورالهویزه درتاریخ 12/12/1362همزمان با سالروز تولدش درسن36سالگی جرعه نوش جام شیرین شهادت شدولی پیکرمطهرش 11سال درنیزارهای باتلاقی هور باقی ماندوپس از شناسایی ، مقداری از استخوانهای قطعه قطعه شده اش به آغوش گرم خانواده بازگشت وهمانگونه که خودش سفارش کرده بوددرجوار مزارسردارشهیدعلی اصغر اسدی به خاک سپرده شد.

 ایشان در وصیت نامه خود خواسته اند که در مساجد دعای کمیل و ندبه و نماز جمعه را اهمیت داده و فراموش نکنند.

ایشان در وصیت نامه خود بر جمله حضرت امام که مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد تاکید داشته اند .

از پدرشان خواسته اند که شاکر خداوند باشد چونکه فرزندش راه حسین را ادامه داده اند و بر حسین زمان لبیک می گویند.و از مادرشان می خواهند همچون زینب (س)صبر و شکیبایی پیشه کند و از خدا بخواهند که این قربانی را خدا قبول نماید.

ایشان به همسر و فرزندان خود می نویسند که گمان نکنید که من شما را دوست ندارم من شمار ا دوست دارم اما دوستی دیگر یافته ام که عاشقم کرده و مرا به سوی خود می کشاند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۲
علیرضا اسدی


غلام رضا

انقلابی شهید حسن  اسدی(غلامرضا)

تاریخ تولد 1316 روستای چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابور

ایشان به شغل بنایی مشغول بودولی براثر تربیت اسلامی پدربزرگوارشان ازعاشقان ومداحان اهلبیت (ع) وقاری قرآن کریم بودودرمناسبتهای مختلف به تلاوت قرآن ونوحه خوانی شهدای کربلای حسینی می پرداخت.اوهمه رابه فراگرفتن وعمل کردن به قرآن ویاری اسلام ومسلمین توصیه می کرد.شهیدکه پرورش یافته خانواده ای مذهبی بوددریک تحول بزرگ درمسیر زندگیش درصف مجاهدان ومبارزان علیه حکومت استبدادی وستمگر پهلوی قرارگرفت وبا هدایت روحانیت مبارزدرکنار همرزمش شهید علی اصغر اسدی پیامرسان نهضت خمینی کبیر شد. اوکه در حرم امام رضا (ع) آرزوی خود را شهادت در راه انقلاب بیان کردند . در یک شنبه خونین 10 دی ماه 57 ودر ماه خونین  محرم، در مقابل بیت ایت الله شیرازی (چهار راه شهدا)مشهد مقدس درحال درگیری تن به تن بانیروهای ارتش شاهنشاهی.وجمع آوری مجروحین ، مورد اصابت گلوله مستقیم قرار می گیرندکه توسط دوستانش به بیمارستان اعزام ولی تقدیر الهی این بودکه او جرعه نوش جام شهادت شود. سرانجام به عنوان دومین شهید دوران انقلاب اسلامی شهرستان نیشابوردرسن 41سالگی مسافر جاودانه بهشت می شود.پیکرمطهرش غریبانه تشییع وابتدادرمزار قدیمی روستای چشمه خسرودفن و پس از گذشت 30سال باهماهنگی بنیاد شهیدوضوابط شرعی ، پیکرمطهر شهید به گلزار شهدای بهشت فضل منتقل وبه خاک سپرده شد.

قسمتی از مدایح انقلابی شهید درزمانی که حرم مطهر امام رضا (ع)توسط مزدوران شاه مورد بی حرمتی وگلوله باران شد  : نصر من الله حسین2 ،  زارو پریشان شده  ،قبر امام هشتم گلوله باران شده  

                               مسجد شهر کرمان ، سوخته وویران شده  ، اف بر این زمانه2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۸
علیرضا اسدی

شهید عبدالله اسدی


شهید عبد الله اسدیشهید عبد الله اسدیشهید عبد الله اسدی

 تاریخ تولد 1329روستای چشمه خسرو ازتوابع بخش زبرخان نیشابور

شهیدبه شغل شریف کشاورزی مشغول بود.فردی دلسوز وحامی محرومان وخانواده های بی سرپرست، مهربان واهل مسجد و قران ،عاشق اهلبیت (ع) و علمدار هیئت عزاداری شهیدان عرصه کربلای حسینی بود.ایشان در اوایل جنگ لبیک گوی امام عزیزش شد و عاشقانه رهسپار جبه های جنگ گردید  شهید عبد الله زودتر از برادر پاسدارشان عازم جبه شدند و برادر بزرگشان شهید علی اصغر اسدی که عضو سپاه بودند به حال ایشان که ممکن بود زودتر شهید شوند غبطه می خوردند . ایشان پنج بار رهسپار عرصه های جنگ ومبارزه علیه دشمنان اسلام وانقلاب شدوازحماسه آفرینان عملیاتهای بیت المقدس طریق القدس نبردبستان وچزابه ووالفجر مقدماتی بودند شهید بعد از شهادت  برادر بزرگشان علی اصغر   اسلحه ایشان را  برزمین نگذاشتند و با وجود دیدن خوابی مبنی بر  ملحق شدن به برادر ودیگر شهدا . درعملیات والفجر یک به عنوان فرمانده دسته وتخریبچی شرکت نمودند . شهید عبد اله در سرزمین مظلوم فکه ودرسن 33سالگی پس از شجاعتهای زیاد در25/1/1362 روح مطهرش آسمانی وپیکر مجروحش درشنزارهای فکه باقی ماند و پس از 13سال گمنامی،با پلاک واستخوان های قطعه قطعه شده اش شناسایی و  به آغوش خانواده اش بازگشت . و در سال 1374 تشییع و در جوار برادر شهیدش به خاک سپرده شد.

عبدالله بعد از اینکه از جبهه رفتن زیاد منع می شدند می گفتند ” من نیز مانند حضرت علی اکبر که به یاری امام حسین (ع) شتافت می خواهم به یاری رهبرمان بروم .و بار آخربه پدرشان گفتند :“ اکنون حسین (ع) درگودی قتلگاه مرا می خواند و روا نیست که اجابت نکنم .

پدر بزرگوارش بارها ایشان را بعد از مفقود شدنشان خواب دیده بودند و امید زنده بودنشان را داشتند. که بعد از پیدا شدن و تشیع جنازه شهید چندماهی  نگذشت که طاقتش تمام شد و دعوت حق را لبیک و به دیدار فرزندان شهیدش شتافت .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۶
علیرضا اسدی


دانش آموز بسیجی شهید ابوالفضل اسدی                                              

تاریخ تولد 1345 ،روستای چشمه خسروازتوابع بخش زبرخان نیشابور

ایشان جوانی متدین ، سخاوتمند، عاشق اهلبیت ،مهربان ، اهل نمازومسجدبود.شهیدبرای اجابت فرمان امام امت کلاس درس ومدرسه رارها وبه دانشگاه بزرگ ایثاروشهادت جبهه ها شتافت . اوهمرزم وهمسنگر پدرایثارگرش درعملیات غرور آفرین والفجر هشت درمنطقه فاوواروندرودبودودرسن 19سالگی درتاریخ / /1364 وبالباس قواصی به فیض شهادت نائل گردید.آخرین کلمات شهیددرلحظه شهادت،یامهدی،یامهدی،یامهدی بود.

شهید در وصیت نامه خود دیدار با خداوند را نزدیک و از خداوند خواسته اند که این خدمت کوچک در راه میهن و اسلام را از ایشان قبول نماید.

قسمتی از وصیت نامه شهید ” از پدر و مادر خود می خواهم که در شهادتم گریه نکنید که شهادت حیات ابدی است و نابودی در آن راه ندارد“ایشان به دلیل اجازه دادن والدین خود برای شرکت در جبهه از آنها تشکر و درخواست پاداش از ابا عبدالله الحسین (ع) برای آنها نموده اند.

ابوالفضل به برادران خود توصیه نموده اند که نماز را اول وقت بخوانید، یاور اسلام و قران باشید، و در یاری کردن اسلام و مسلمین کوتاهی نکنید.اواز خواهران خودخواسته اند که مانند حضرت زینب (س) در روشن کردن راه و خط شهدا در جامعه بکوشند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۲
علیرضا اسدی

خداوند لعنت کند خاندان ال سعود را که حادثه منا را ایجاد و مردم ایران و خاندان فخری را در روستای قلعه وزیر داغدار نمودند .

مقام معظم رهبری : جان‌باختگان این حادثه انشاالله مشمول این کلام نورانی قرآن‌اند که: «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله» این برای بازماندگان، تسلای بزرگی است. آنان پس از طواف و سعی و پس از ساعات پربرکت عرفات و مشعر و در حال انجام مناسک حج به دیدار معبود شتافته‌اند، و انشاالله مورد لطف و رحمت ویژه احدیتند. اینجانب با تسلیت دوباره به عزادارن، سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم

حاج محمد اسماعیل فخری روستای قلعه وزیر

حاج محمد اسماعیل فخری روستای قلعه وزیر"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۸
علیرضا اسدی

شهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدیشهیدان اسدیشهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدیشهید محمد کمال اسدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۰
علیرضا اسدی

قران شهیدان اسدیجلسه قرائت قران شهیدان اسدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۲
علیرضا اسدی
به نام خدا

شهید عبد الله اسدی از نگاه...

خواهر شهید :

وقتی خرد سال بودیم ، او با لحنی جدی ولی خندان همیشه به من تذکر می دادند که روسری به سر داشته باش و زیاد بیرون از خانه نرو.

وقتی برادرم از جبهه بر می گشت ، همه خانواده دور هم جمع می شدیم ، و ایشان همیشه تقاضا داشتند که غذا را خودشان درست کنند.و به ما می گفتند شما بهتر است استراحت کنید . او بسیار مهمان دوست و مهمان نواز بودند .

یک سری که مجروح شده بودند همراه برادرم سردار شهید علی اصغر و همسرشان به دیدن عبدالله رفتیم . و برادرم علی اصغر به عبدالله گفتند :"فکر می کردم شهید شده اید و من برادر شهید هستم ". وعبدالله جواب دادند که :"هنوز برای شهادت وقت زیاد است ، و خداوند هنوز من را قابل نمی داند ."

برادرم علی اصغر زودتر شهید شدند . ومن که بی تابی می کردم ، ایشان می گفتند :" خواهرم گریه نکن که دشمن شاد می شود  و من اسلحه برادرم را بر زمین نخواهم گذاشت ."

 

اسماعیل موحدی (رامک ) پسر خاله  و هم رزم شهید:

در سال 1360 و دوران دفاع مقدس روزی  در روستا ،چند نفر دور هم جمع شده بودیم  و مشغول صحبت بودیم ، رادیو روشن بود ودر طول برنامه سخنان کوتاهی از حضرت امام (ره ) پخش شد ،مبنی بر اینکه جبهه ها را خالی نگذارید ، در همان لحظه شهید عبداالله با شور اشتیاق پاسخ دادند :"لبیک یا امام " . و بلافاصله عملا به این گفته خود عمل نمودند . و راهی جبهه شدند . ایشان به قدری به جبهه و جنگ علاقمند بودند که همه را به تعجب وادار می کرد .

در جبهه که همرزمشان بودم ، مرتب به بچه ها خدمت می کردند ، رفتار و روحیه عالی ایشان قوت قلبی در جنگ برای ما بود . و همواره از تجربیات جنگی ایشان استفاده می کردیم ، و به حق یک دلاور بود و از آتش و توپ دشمن هراسی نداشتند .

در منطقه عملیاتی که بودیم هوا سرد شده بود و شبها بچه ها سرما می خوردند. و در منطقه کمبود پتو بود ، یک شب ایشان شجاعانه به صورت مخفی به اردوگاه دشمن رفتند و از سنگر های عراقی ها برای ما پتور آوردند .

علاوه بر  برنامه های تیپ ، او را مرتب در حال خلوت با خدا و راز و نیاز می دیدیم ، و چندین مرتبه گریه ها و ناله های او را در دل شب شاهد بودم . و بدون اغراق در شجاعت و بی باکی در بین بچه ها زبانزد بودند . آنها که راه خودشان را پیدا کرده و رفتند ، وما ماندیم و ....

 

علی محمد خانی هم رزم شهید عبدالله اسدی (شهید ،پسر عمه و شوهر خواهر ایشان محسوب می شوند ):

در سایت چون تعداد بچه ها ی بسیجی روز به روز بیشتر می شد ، بوی حمله و زمزمه عملیات به گوش می رسید . و متوجه اعزام شهید عبدالله شدم و در جستجوی ایشان بودم ، تا اینکه بالاخره ایشان را در سایت 4ملاقات کردم  ، سایت در مسیر شمال فکه و خط مقدم بود ، از آن به بعد روزها بیشتر هم را می دیدیم ، ایشان از کم شدن اخلاص در بین بچه های  سایت نسبت به قیل  ناراضی بودند .

به علت تاخیر در عملیات ، به کلیه نیروهای بسیجی مرخصی دادند ، و یگان ما به منطقه ابوغریب تغییر مکان داد .

طولی نکشید که ایشان از مرخصی برگشتند ، در تقسیم جای جدید نزدیک هم شده بودیم ، و بعد از یکپارچگی ارتش و بسیج برای عملیات مشترک ، ایشان حرف از خداحافظی و ساز جدایی و شهادت می زدند .

قبل از عملیات که بچه ها از هم حلالیت می خواستند و وصیت نامه می نوشتند . و همگی از زیر قران رد شدیم وبه سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم .

بعد از مدتی از ماشین ها پیاده شدیم ، تاریکی و سکوت محض بود ، گاهی شلیک خمپاره و توپ سکوت شب را می شکست ، بولدزرها مشغول ساخت معبر و سنگر بودند ، توپها و خمپاره ها بر زمین می نشستند ، راهنمای عملیات ما را به داخل یک کانال عمیق و بزرگ هدایت کرد . شب به صورت آماده باش یودیم ، تازه مستقر شده بودیم که صدایی آشنا به گوش رسید ، و کسی بجز عبدالله سراغ من را نمی گرفت ، از دیدن هم خوشحال شدیم و 24 ساعتی با هم بودیم . فردای آن روز به سختی گذشت ، حملات دشمن شدید بود و ، و گلوله های توپ و خمپاره هم بر زمین می نشست ، و بسیاری از بچه ها زخمی و شهید شدند .

شب هنگام ، حرکت به سمت دشمن  آغاز شد ، از میادین مین ، سنگر های عراقی عبور کردیم ، و به علت تاریکی شب از هم دور افتاده بودیم (من تیربارچی بودم و شهید گروه تخریب ) ، ناگهان و قبل از ساعت مقرر صدای الله اکبر بلند شد و شروع حمله بلند گردید ، و رگبار تیر و خمپاره  دشمن بر سرمان آغاز شده بود ، و مقداری که پیش رفتیم ، از بیسیم دستور توقف پیشروی به جهت لو رفتن عملیات صادر شد .

عقب نشینی شروع شده بود و هرکس به سمتی می دوید ، و رگبار گلوله و خمپاره دشمن با 400 قبضه توپ نفس گیر بود ، و صحنه های بسیار دلخراشی را می دیدیم ، کم کم هوا روشن شد ، و متوجه شدیم تعدادی از نیروها به دست عراقی ها اسیر شده اند ، و امید داشتم که عبدالله شهید نشده باشد . آنجا کربلایی بر پا شده بود ،خون و اشک ،  شهادت و اسارات ، گروهی مشغول رسیدگی به مجروحان بودند ، ومن که در میان دود و آتش مجروح شده بودم بدون اینکه از پسر عمه ام خبری داشته باشم با اکراه به عقب منتقل و در بیمارستان بستری شدم .

دوست و هم رزم شهید حسین باطانی :

شهید اسدی یک مجاهد واقعی بود ، ایشان جلو دار ما بودند و پرچم مقدس لا اله الا الله را حمل می کردند ، ایشان دعای توسل و وحدت را با لحن زیبایی برای همه قرائت می کردند ، وبه نماز شب ایشان  همه غبطه می خوردند .شب حمله در کانالی که از دشمن به دست ما رسیده بود ، ایشان مشغول راز و نیاز با معبود خود بود .

در شب حمله که آماده نبرد می شدیم ، دوستان هرچه قدر می توانستند ، فشنگ و مهمات همراه خود می کردند ، شهید اسدی به یکی از دوستان گفتند که میله پرچم  لا اله الا الله  را به پشتشان ببندند ، و ما گفتیم به جای این پرچم ، شما می توانید سه گلوله آرپیجی را با خود حمل کنی ، و ایشان پاسخ دادند :" حمل این پرچم اثر بیشتری از گلوله و آرپی جی در میدان جنگ دارد ."

در شب عملیات به میدان مین و سیمهای خاردار رسیدیم ، و فرمانده دو نفر داوطلب برای خوابیدن روی سیم خاردار خواستند ، و ایشان یکی از داوطلبین بودند که به شکم روی سیم های خاردار خوابیدند ، و ما پاهایمان را روی پشت این عزیزان گذاشتیم و به سمت جلو حرکت کردیم . من هر وقت یادم می آید احساس شرم می کنم و غبطه می خورم به روحیه ایشان .

                

از زبان دختر شهید :

ولَا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَٰکِن لَّا تَشْعُرُونَ (154) وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155)

چهره پدرم را به یاد ندارم ، چون من کودکی بودم و مهر و محبت ایشان  برایم مهم بود ، و سالها انتظار ایشان را به امید دیداری دوباره کشیدم ، و چیزی جز اندوه و ناامیدی برای همیشه ندیدم .

درست است که پدرم حضور فیزیکی ندارد ، ولی کمبود عاطفی ایشان برای من مفهومی ندارد ، و خداوند با لطف بی همتای خود صبری عظیم برمن ارزانی داشته است ، و من ظفر یافتم ، تا سوای از احساس و احتیاجات عاطفی ، هدف اصلی و عشق واقعی پدرم را شناخته و اینک با افتخار او را می ستایم .و ما نباید بسیج ، گریه ، کربلا ، ایثار ،عشق و شور حسینی وجبهه یادمان برود .

یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال.

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۷
علیرضا اسدی

شامل دو وصیت نامه در تاریخ های 1361/3/2 درجبهه خرمشهر و  تاریخ 1361/5/5 .

 

و بشر الصابرین الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ

با درود و سلام به پیشگاه امام زمان (عج) و نایب برحقش امام امت ، خمینی کبیر اینجانب عبد الله اسدی وصیت نامه ام را در تاریخ 1361/5/5 که جهت مبارزه با کفار بعثی و دفاع از اسلام رهسپار جبهه شدم می نویسم.

قبل از همه چیز از برادران و خواهران تقاضا  دارم که در خط اسلام قدم بردارید ، و کار و حرف و عملتان برای رضای خدا باشد ، و امید دارم که پدر و مادر عزیزم اگر چنانچه در طول زندگی از این فرزند کوچک خودشان کوتاهی دیده اند مرا ببخشنند ، و همچنین از همسر و کلیه اقوام و دوستان . و نیز تقاضا دارم که همسرم زینب وار فرزندانم را بزرگ نماید، و فاطمه گونه نیز زندگی کند ،واز فرزندانم نیز می خواهم که در خط اسلام حرکت نمایند ، ودر فرا گرفتن مسائل اسلامی کوشا باشند . دخترم به پیروی از حضرت فاطمه حجاب خودش را حفظ نماید .واز کلیه برادران می خواهم که تا آخرین قطره خون از اسلام و امام دفاع نمایند .

و دربین مردم جویا باشید ، اگر کسی از من حسابی دارد مبلغ 7 هزار تومان در بانک دارم که اول حساب مردم را بدهید و بعد دفنم کنید .

پدرعزیزم  من هیچ راضی نیستم که برای من گریه کنید ، که از گریه شما دشمنان اسلام شاد می شوند . و من راضی نیستم برای شهادت من خرجی داده شود . و هرچه مال و اموالی دارم از زن و بچه هایم می باشد ، پدر جان شما از بابت بنده وکالت دارید . من خود عاشق شهادت هستم ، و اگر به آن درجه برسم افتخاری بس بزرگ نصیبم شده است . من مبلغ 200 تومان  بابت دفن شدنم در مزار بازحیدر پرداخت کرده ام  و از شما می خواهم که هرجا مادرم گفت همان جا و  با همان لباسی که در تنم است دفنم نمائید . وسلام علی من تبع الهدی و با درود به امام امت خمینی بت شکن.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۸
علیرضا اسدی

حسین محمد خانی پسر دختر دایی شهید ، مادر شهید عمه ایشان می شود:
آدرس فرستنده : نیشابور - هلال احمر
آدرس گیرنده : اندیمشک - سایت 4- تیپ 2  امام رضا - گردان صف- گروهان شهید رجایی برسد به دست عبدالله اسدی
تاریخ 1361/12/1 و1361/11/13

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۲
علیرضا اسدی

سوی دیار عاشقان سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم         
بهر ولای عشق او به کربلا می رویم
گرفته ایم جان به کف و نثار جانان کنیم    
هستی خود به راه حق یکسره قربان کنیم
جان و سر و وجود خود فدای قرآن کنیم   
ما به جوار کبریا با شهدا می رویم  
سوی دیار عاشقان سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم  

جبهه ی اسلامی ما ز نور حق روشن است

ظلمت و خوف و واهمه در سپه دشمن است

بیم ز لشگر خدا در دل اهریمن است

چو ما به فرماندهی روح خدا می رویم

سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم

 

سنگر مردان خدا سنگر دین خداست

در دل شب منور از ذکر و نماز و دعاست

منظره های آن ببین چو صحنه ی کربلاست

حسینیان آمده اند به نینوا می رویم

 

به کربلای ما بیا برادرم کن گذر

ولوله ی مبارزان شور دلیران نگر

ناله نیمه های شب سوز دعای سحر

بپرس از این برادران بگو کجا می رویم

 

یکی نشسته گوشه ای خدا خدا می کند

به رهبر و امام خود ز جان دعا می کند

یکی دگر ز معرفت سخن ادا می کند

که ما به قربانگه حق رو به منا می رویم

 

منتظریم کی شب حمله فرا می رسد

امر ز فرماندهی کل قوا می رسد

دمی که رمز یا علی به گوش ما می رسد

پی نبرد خصم دون چو شیرها می رویم

 

وصیتی کرده به من عزیز همسنگرم

که من شهید اگر شدم بگو تو با مادرم

طلب نماید از خدا سلامت رهبرم

گریه مکن مادر من گریه مکن مادر من

با رفقا می رویم با رفقا می رویم

 

من که به فرمان خدا به جبهه ها می روم

حسینیم برای فتح کربلا می رویم

راهی کربلایم و خدای من گواه من است

دعای خیر رهبرم پشت و پناه من است

قدس عزیز روز و شب چشم براه من است

تا که شود زبندگی قدس رها می روم

نمی رود زخاطرم سفارش مادرم

گفت برو دفاع کن زدین پیغمبرم

بهر تسلای دل روح خدا می رویم

اگر پاره پاره شد زراه حق پیکرم

اگر که رنگین شود زخون تن سنگرم

گریه مبادا بکنی برای من مادرم

چون به ملاقات خدا با شهدا می روم





کشته گردم من اگر درجبهه ای همسنگرم      
  این پیام از من ببر نزد خمینی رهبرم
گو ولی من توئی ای نایب صاحب زمان      
    امر و فرمان شما را من پذیرفتم زجان
سوی جبهه آمدم ای حامی مستضعفان         
    تا کنم ایثار جان در راه دین و کشورم
رهنمای من شدی ای جلوه روح  خدا        
     منصب جنداللهی (توای) فرمانده کل قوا
چون شدم سرباز تو خوفی نباشد دیگرم       
   کاش بودی  موقع  قتلم  به  بالین  سرم
تو نبرد اندر ره حق را به من آموختی        
    شعله عشق خدا  را  در دلم  افروختی
از غم درماندگان چون شمع سوزان سوختی    
  ای امام و مرجع و ای هادی و ای سرورم
دست مولایم ببوس از من رسان عرض سلام   
  گو ندارم  آرزویی  جز شهادت  ای امام
اسلحه در دستم و اندر دلم  یاد  خداست      
    راه خونین حسین این راه و اینجا کربلاست
تو ولی امری  و گشم به فرمان شماست      
    استقامت می کنم گر سر فتد از پیکرم
ای برادر از صمیم دل نثار جان کنم            
   مرد  میدان نبردم  پای بند  مذهبم
با تو گویم راز دل  کن گوش آخر مطلبم    
      بعد قتل من رسان زود این  خبر بر مادرم

گو به مادر کشته شد فرزند تو با افتخار  

       از غمم افغان مکن ای زینب این روزگار

با پیام خون  من  تکرار بنما این  شعار

 باد جاویدان خمینی آن  ولی  و رهبرم




موی پریشان مکن ای مادرم ، ای مادرم

عشق خدا شور حسین بر سرم




ایران میدان جنگ است2

تسلیم و سازش ننگ است

لا اله الا الله رهبر نهضت روح الله2

می جنگیم می رزمیم2

با دشمنان اسلام ، منافقین و صدام

لا اله الا الله رهبر نهضت روح الله2

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۲۳
علیرضا اسدی

به محبت و عشق و وفا سوگند


به جلال و جاه خدا سوگند


به علایق جان، به حیات جهان به فنا در راه بقا سوگند


 زخاک قبر شهیدان همیشه آید این ندا


باشد بهای خون ما تذکره کرببلا


درود و رحمت خدا   


به روح پاک شهدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۲۰
علیرضا اسدی

عبدالله اسدی
محل تولد :
نیشابور - چشمه خسرو
تاریخ تولد :
۱۳۲۹/۰۶/۰۱
محل شهادت :
فکه
تاریخ شهادت :
۱۳۶۲/۰۱/۲۲
یگان اعزامی :
بسیج
محل دفن :
گلزارشهدای روستای چشمه خسرو -نیشابور



از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

عملیات والفجر ۱

بخشی از جنگ ایران و عراق

زمان

۲۱ فروردین ۱۳۶۲٬ تا ۲۸ فروردین ۱۳۶۲

مکان

عین خوش

نتیجه

پیروزی استراتژیک عراق.

علت جنگ

عراق مورد هجوم ایران قرار گرفت

جنگندگان

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/f6/Flag_of_Iraq.svg/22px-Flag_of_Iraq.svg.png عراق

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/ca/Flag_of_Iran.svg/22px-Flag_of_Iran.svg.png ایران

نیروها

۵۵٬۰۰۰ سرباز

۵۰٬۰۰۰ سرباز

تلفات

متوسط

سنگین

 

عملیات والفجر ۱

رمز عملیات

یا الله

آغاز عملیات

1362/۱/21

پایان عملیات

1362/۱/28

جبهه

جنوبی

مکان عملیات

جبل فوقی

نوع تک

گسترده

فرماندهی

ارتش

سازمان عمل‌کننده

مشترک

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۱
علیرضا اسدی

مادر شهیدان اسدی 
اجداد ما از شیراز هستند و در آنجا هم اکنون اقوامی در فسا داریم. ما به این منطقه و روستای چشمه خسروکوچ کرده بودیم .  در این روستا  فرزند اولم در 4 ماهگی فوت کرد و بعد علی اصغر در سال1326 متولد گردید و بعد از آن عبدالله در سال1329 ، بچه های خوبی بودند و اذیت نمی کردند. قبل از تکلیف نماز می خواندند . اوضاع مالی مناسبی نداشتیم و در زمینهای اربابی کار می کردیم و بچه ها کم کم بزرگ شدند  . و بعد از ان دو دختر به نام های فاطمه و زهرا و دو براردر به نام های محمد مهدی و حیدر را خدا به ما عنایت نمود بعد از تقسیم اراضی و ظلمی که در حق ما در روستای چشمه خسرو شده بود به مشهد رفتیم و درآنجا ، آب و زمین اجاره می کردیم و  بچه ها در کنار پدرشان کار می کردند . علی اصغر بعد از ازدواج  به واسطه  اقوامی که در تهران داشتیم به تهران رفتند و انجا مشغول کار و زندگی شدند .در انجا علی اصغر به دلیل دوستانی که در تهران پیدا کرده بود  متحول شده و در مراجعه بعدی  که به دیدن ما امده بود دیگر لباس استین کوتاه نداشت و . فرد با تقوا و مومنی شده بود .

بعد از ده سال با اصرار مادر بزرگ شهیدان   ما از مشهد  به چشمه خسرو برگشتیم و عبدالله کار دامپروری و کشاورزی مشغول بود. به دستگاه سید الشهدا علاقه عجیبی داشت هم اکنون هم گاهی خوابش را می بینم که علم حضرت ابوالفضل را بر دوش دارد و یا قصد برداشتنش را دارد  .

بعد از چند ماه که از سربازی برگشت برایش از روستای مجاور و از اقوام که نوه برادرم بود (فرزند دختر دایی شهید ) خواستگاری کردم .ودر سال1352 با خانم فاطمه محمد خانی   ازدواج نمودند .  ابتدا در یکی از اتاقهای منزلمان سکونت داشتند . و بعد برای ادامه زندگی به روستای بازحیدر و منزل مادر خانمش رفتند . و  فرزند اولشان به نام نرگس  در سال1355 در آنجا به دنیا آمد . و بعد از یک سال به چشمه خسرو برگشتند  وکم کم منزل خوبی با کمک ما در ورودی روستا برای خود ساختند . و فرزند دوم در سال 1357 به نام علیرضا متولدشد .( شهید ایشان را علی صدا می زدند و می گفتند " من هر تعداد پسر داشته باشم نامش را علی خواهم گذاشت " .  و فرزند سومشان محدثه در سال  1359و چهارمشان بتول بعد از فوت محدثه به دنیا آمدند .
ادامه از زبان همسر شهید :
برادرشان در مبارزه با رژیم شاهنشاهی شرکت فعال داشتند ، و شهید در روستا و کمک پدر و مادرشان بودند وبر ضد رژیم شاهنشاهی در سطح منطقه فعالیت داشتند و حضور فعالی در مسجد از خود نشان می دادند  ، یگ شب که در منزل در حال استراحت بودم با هیجان وارد منزل شدند و گفتند : " چه نشستی و بلند شو و همه بیدارند و اسلام پیروز شده است" ، رادیو را روشن کردند و با خوشحالی گفتند که "انقلاب پیروز شده است " واز رادیو ندای الله اکبر می آمد . بعد از پیروزی انقلاب ایشان شور و هیجان خاصی پیدا کرده بودند و همواره حوادث را از طریق رادیو پیگیری می کردند .  ایشان هر کاری که از دستشان بر می آمد برای انقلاب انجام می دادند .و رابط بسیج در روستا بودند . ایشان بسیار مهمان نواز و یاور افراد محروم وبی سرپرست روستا بودند . به جهت زیارت و دیدن امام در زمستان به تهران و قم سفر کردیم . و فرزند خردسالمان   محدثه را با خود بردیم ، که به علت سرمای شدید زمستان و خراب شدن اتوبوس در بین راه کلیه های فرزند خردسالمان آسیب دید و بیمار شدند .
 در ابتدای جنگ و در زمان نخست وزیری بنی صدر با وجود بیماری فرزندشان که در بیمارستان بستری بود و اسرار ما و پدرش که می گفتند : "همسر  جوان و فرزندان خردسال خود را تنها نگذار و دام و کشاورزی خوود را رها نکن " و ایشان در پاسخ می گفتند : "زنان و فرزندان هموطنان من آسایش ندارند و از خانه های خود رانده شده اند و مردانشان کشته شده ، من چگونه می توانم بی تفاوت زندگی عادی خود را ادامه دهم ، من همسر و فرزندان خود را به خدا می سپارم که ایشان بهترین نگهبان و بهترین یاری کننده می باشند، و فرزند من اگر بیمار است ، خداوند بهترین درمان کننده است و از دست من که بنده حقیر خداوند هستم کاری بر نمی آید  ". ایشان  در  عملیات بیت المقدس و  فتح خرمشهر شرکت کردند و بعد از آن ، ایشان دیگر مرد جنگ شده بودند .و دوستانشان ایشان را به خروس جنگی خمینی می شناختند .ایشان در عملیاتهای بستان و طریق القدس نیز شرکت داشتند.
در عملیات فتح خرمشهر ایشان تعریف می کرد با وجود بنی صدر، به ما مهمات و آب و غذا نمی دادند وچند روز بود بچه ها غذایی نخورده بودند . و ایشان از درخت خرمایی بالا می روند و برای بچه ها خرما تهیه می کنند که پایشان اسیب دیده بود (یک تکه خار درخت خرما به انگشت پایشان  فرو رفته بود  و متورم شده بود )
همچنین تعریف می کردند که  تعدادی از بسیجیان روستا که با منازل خالی منظقه جنگی مواجه شده بودند شروع به جمع آوری غنیمت کرده بودند . که با برخورد شدید شهید مواجه  که گفته بودند " ما برای دفاع از میهن آمده ایم و به کمک این مردم شتافته ایم و چگونه است که غنیمت بگیریم " و وسائل جمع آوری شده را تحویل مسئولین داده بودند.
بیشتر مواقع در جبه بودند و هر 40 یا 50 روز چند روزی به روستا می آمدند .با وجود بستری بودن فرزند خردسالمان محدثه در بیمارستان  ، ما و فرزندانش را به خدا سپرد و عازم می شدند .و می گفتند که با وجود شما همسرم من خیالم از بابت بچه ها راحت است . و یکی از دوستانش تعریف می کرد که یک روز صبح که از خواب بیدار شدند و با خوابی که دیده بودند گفته بودند که  : "فکر کنم کوچولوی ما به رحمت خدا رفته است. و محزون بودند" .
و بعد از آن بارها در جبهه ها حضور پیدا می گردند . و هر بار به بهانه ای من و پدر ومادرش را راضی می کردند و می گفتند :" من که سربازی رفته وآموزش دیده ام با هزینه این مملکت بوده و باید بتوانم از تجربیاتم در جنگ استفاده کنم و افرادی که آموزش ندیده اند و مهارت کافی ندارند بسیار سریع شهید می شوند .و من باید از این اندوخته خود در جهت خدمت به کشورو اسلام عزیزمان استفاده کنم ."
و به ایشان که پیشنهاد شده بود عضو نیرو های مسلح شوند و به نیروی کادر تغییر وضعیت بدهند قبول نکرده بودند و علت آنرا حلال ندانستن دریافت وجه در زمانهای غیر فعال بودن جبهه می دانستند .

دریکی از عملیاتها  برادر حسین حصاری تعریف می کردند که همه دوستانشان شهید شده بودند و تنها دو نفر مانده بودند با مقدار کمی از مهمات  . و با وجود حمله سنگین دشمن من پیشنهاد عقب نشینی دادم . که شهید گفته بودند که اگر عقب نشینی کنیم ممکن است کشته شویم پس بهتراست مقاومت کنیم. و دشمن که تعداد نیروهای ایران را نمی داند مقاومت کنیم  . و با اشرافیتی که از تپه بر دشمن داشتیم  توانستیم   تعداد زیادی از آنها را از بین ببرریم و حملاتشان را تا رسیدن نیروهای کمکی دفع  و مانع تصرف آن منطقه توسط دشمن شویم . اما با رسیدن نیروهای کمکی که بچه های اصفهان بودند و به علت مهارت کم جنگی تعداد زیادی از بچه ها شهید شدند . و سری بعدی نیروی های کمکی که  رسیدند  ما به عقب منتقل شدیم . و  در آنجا مورد تقدیر قرار گرفتیم .


دوستانشان از جمله عباس اسدی پسر دایی ایشان تعریف می گرد در یکی از عملیاتها داوطلب شده بودند که بر روی سیم خاردار قرار گیرند تا گردان از روی ایشان عبور کنند . و با بدن خونی دو باره به راهشان ادامه دادند .

همچنین در یکی از عملیاتها دوستانشان تعریف می کردند . که این  در میدان مین و در شب عملیات داوطلب شده اند که  در میدان مین  بخوابند و گردان از روی ایشان عبور کند .که اینکار را انجام داده و به صورت معجزه آسایی زنده و با سلامت گردان از روی ایشان عبور کرده اند .


 یک بار   چند روزی بود که از منطقه جنگی آمده بودند و قرار بود مدتی بمانند و کارها ی عقب افتاده را انجام دهند . یک روز صبح که بیدارشدند شروع کردند به گریه کردن ، و گفتند که خواب دیده اند که : "برسر سفره ای برادرم و چند سید نشته اند و مشغول خوردن غذا بودند که من وارد شدم و من که می خواستم از غذا بخورم ، برادرم علی اصغر جلوی من را گرفت و گفتند که هنوزنوبت شما نشده است . و من مطمئن هستم در این نوبت برادرم شهید می شود ." در این حالت پدرشان وارد منزل شدند . و ایشان دیگر حرفی نزدند و فقط گفتند که باید دوباره به جبهه بروند . و پدرشان که مانع می شدند  . گفتند که :"برادرم به جبهه عازم شده اند و چون به سربازی نرفته اند مهارت کافی در جنگ ندارند و من به کمکش می روم ." و با وجود اصرار ما که ممکن است به منطقه ای دیگر عازم شوند اثری نداشت و تصمیم خود را گرفته بودند  . و رفتند و هر روزبه برادرشان محمد مهدی که در نیشابور که کارمند بود در تماس بودند و جویای احوال علی اصغر برادر بزگشان  می شدند . همان طور که پیش بینی می شد بعد از مدت کوتاهی خبر شهادت برادرشان در تاریخ 1360/10/1 به ما رسید . و برادرش محمد مهدی مانده بود که به برادرش چه بگوید .و نمی دانست که ایشان منتظر خبری هستند . و به شهید گفته بودند  که بچه هایت مریض هستند و برادرت زخمی شده است و ایشان از محمد مهدی خواستند تا راستش را بگوید . بعد ها دوستانش تعریف می کردند که به به علت عملیات به  ایشان مرخصی نمی دادند تا در تدفین و تشیع برادرش شرکت کند و می گفتند که چون برادرت شهید شده است ، شما دیگر بر نمی گردی ،چون خانواده ات  اجازه برگشت به شما را نمی دهند . و با واسطه شدن دوستانشان که گفته بودند ایشان را هنوزنشناخته اید و ایشان مرد خدا هستند و حتما برمی گردند .به عقب برگشتند .
ایشان بعد از چند روز از تدفین برادرشان گذشته بود برگشتند  تا چهلم برادرشان رانیز برگذارکردند  و مجددا  به جبهه عازم شدند، و گفتند که می روند که انتقام خون برادرشان را بگیرند. و نمی گذارتد اسلحه برادرشان بر زمین بماند .
قبل از رفتن  وصیت نامه ای برای خود نوشته بودند و به من دادند و حرفهای نامهربانی از جدایی و شهادت می زدند و گفتند که ممکن است دیگر بر نگردند و و من گفتم : " بگذار وقتی هستی از دیدنت لذب ببریم و حرف از جدایی نزن ، به اندازه کافی وقتی در جبهه هستی ما نگرانیم ." و وصیت نامه را به پسرمان علیرضا که چهار سال داشت دادم و گفتم پاره اش کن و به بیرون بینداز و او هم  که خردسال بود  اینکار را انجام داد .
 
 
هر بار که برادرانی جهت جمع آوری کمک های مردمی  می آمدند بسیاری از مردم هرچه در منزل داشتند کمک می کردند .و من هم با وجود مخالفت همه ، که می گفتند همسرتان در جبهه است و کفایت می کند . طلا و مواد خوراکی  و... که کمتر در منزل استفاده می شد تقدیم می کردم تا سهم بیشتری در جنگ تحمیلی و پایداری انقلاب داشته باشم .
سری آخری که خواستند بروند پدرشان راضی نمی شدند وایشان گفتند که "سید الشهدا حسین (ع ) مرا در گودی قتلگاه می خواند ومن اینجا بمانم" . و اینطور شد که پدرشان نتوانست حرفی بزنند و ایشان نزدیک عید بود که عازم فکه و قتلگاه خود شدند .
دوستانشان تعریف می کردند که شب و روز پتویی زیر بقل می گرفتند  و گوشه ای دور افتاده مشغول عبادت و راز و نیاز میشدند . و با التماس شهادت خود را از خداوند می خواستند .
و در نهایت لحظه دیدار ایشان با خداوند نزدیک شده بود و ایشان در عملیات والفجر یک در تاریخ 1362/1/22به شهادت رسیدند . و چون منطقه عملیاتی به تصرف دشمن در آمده بود . پیکر پاکش به دست ما نرسید . و در لحظات آخر تصرف منطقه توسط دشمن زنده بودند ، ما همواره امید داشتیم که به دست دشمن اسیر شده باشند . و چشم به راهشان بودیم . در زمانی که در اوایل از طرف سلیب سرخ با اسرای جنگی مصاحبه می کردند و خبر سلامتشان را به خانواده های خود اعلام می کردند ، ما هرشب رادیو را می گرفتیم. واز هم رزمان شهید در عملیات ولفجر یک ، جویای احوالشان می شدیم .  کسانی که در آخرین لحظات ایشان را دیده بودن گفته بودند که : "شهید زنده بوده اند .و فقط پایشان ترکش خورده و دستشان آویزان بوده است ".  13 سال من و بچه هایم و پدر و مادرش منتظر وچشم به راه بودیم ، و هروقت کسی درب منزل ما را می زد با خوحشحالی درب را باز می کردیم که نکند خبری از گم شده ما داشته باشد . تا اینکه در سال 1375 که پیکر مطهرش با چند قطعه استخوان وپلاک ، پیدا ، تشیع و تدفین گردید . ولی در این 13 سال و در حال حاضر چشم به راه بودن عادتمان شده و ان شاالله با آمدن مهدی موعود دلشاد شویم .

زندگی در روستا  ، در خانه ای مستقل در حاشیه روستا برای من و فرزندانم سخت بود . و شبها مقداری می ترسیدم ولی این ترس را به بچه هایم (نرگس ، علیرضا و بتول ) منتقل نمی کردم .و هرچه در توان داشتم برای خوشبختی و استقلال فرزندانم هزینه کردم  . و همان طور که شهید گفته بود که ما را به خدا می سپرد، خداوند نیز ما را رها نکرد .وجهت ادامه تحصیل فرزندانم به روستای باغشن و از آنجا به شهر نیشابور رفتیم و مدت 10 سال در منزل استیجاری زندگی می کردیم تا در سال 1375 و با آمدن پیکر پاک شهید ، صاحب منزل شدیم . و بعد از آن نرگس به خانه بخت رفت و علیرضا در دانشگاه  قبول شدند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۱
علیرضا اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۵
علیرضا اسدی
با حضور 150 شهید در نیشابور شهرک بهداری و حضوردو شهید اسدی، عبدالله و محمد کمال در جمع شهدا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۵
علیرضا اسدی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۷
علیرضا اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۵
علیرضا اسدی

خاطراتی  از حاج علی اسدی فرزند حاج عباس (پسر عموی شهید عبد الله اسدی )1

علی اسدی

از لشگر 5 نصر تیپ 21 امام رضا (ع )  شب اولی که به سایت 4 رسیدیم (12/11/1361 ) من 16سال داشتم  ، شهید عبدالله اسدی  داخل اتوبوس شدند و دنبال آشنا می گشتند ، که مرا پیدا نمودند ، ایشان در فامیل به خوش رویی و قوم دوستی مشهور بودند ایشان مرا  به چادر خودشان بردند و شب را در چادر آنها گذراندیم و روز بعد در همان سایت سازماندهی شدیم . ایشان به من خواندن نماز شب و دیگر آموزه های دینی را آموزش می دادند و من اولین نماز شبم را در کنار ایشان خواندم . ایشان شبها مرا از خواب بیدار می کردند و می گفتند پسر عمو پاشو نماز شب بخوانیم ، تعداد افرادی که از بچه ها نماز شب خوان بودند کم بود .

چند روز بود که عملیات ولفجر مقدماتی شروع شده بود و ما در عملیات شرکت نداشتیم ، و بعد از عملیات مقدماتی ، خط پدافندی تحویل ما شد . در منطقه عملیاتی والفجر یک کنار رودخانه دویرج ، حد مرز ایران و عراق در منطقه عین خشک استان ایلام ، و گردانهای ما با شهید فرق می کردند ، ایشان بعد از عملیات مقدماتی به مرخصی رفتند . و بعد از برگشت از مرخصی پسر عمو با شهید داود حصاری یک شب به دیدن من آمدند که من برای ارسال نامه و تلفن زدن در خط نبودم و به دزفول رفته بودم و انها شب را همانجا مانده بودند . گردان ما بعد از سال تحویل به دهکده شهید آهنی برگشت ، که پسر عمو انجا بودند و گردان آنه که القاره بود ریزش نیرو داشت و یک گروهان از نیرو های مانده آنها به گرهان ما ملحق شد .

ده تا 15 روز در دهکده شهید آهنی با هم بودیم و علاوه بر برنامه های دعا و زیارات در گردان هر شب در منزلی که شهید اسدی ساکن بودند مراسم دعا و راز و نیاز با پروردگار برقرار بود .

روز 13 عید مقداری فشنگ برداشتم و با شهید عبدالله اسدی و شهید داود حصاری ، قوطی کمپوت نشانه گیری می کردیم که هدف من از همه بهتر بود .

در تاریخ 18/1/1362 در صبح گاه مشترک تیپ شرکت کردیم و شهید صیاد شیرازی  برای تمام یگانها خبر از عملیاتی بزرگ دادند و توصیه هایی به گرانهای خط شکن مبنی بر پاک سازی سنگر به سنگر عراقی ها دادند . بعد از صبح گاه یگانها آماده باش خوردند و کسی حق خروج را نداشت ، هر کسی مشغول فعالیتی بود و جنب و جوش خاصی در بین بچه ها افتاده بود ، یک سری وصیت نامه می نوشتند ، یک سری غسل شهادت و یک سری لباس نو بتن می نمودند . و مهمات دریافت می کردند ّ. شب اول گردان ما وارد عمل نشد ، روز دوم چندین اتوبوس گل مالی شده آمدند و ما به سمت تنگه ابوغریب بردند  ، از چاهای نفت گذشتیم تا به پل یا زهرا رسیدیم و از اتوبوسها پیاده شدیم ، در اطراف و تپه ماهور ها پناه گرفتیم  تا غروب و اتووبوسها به سمت راست رفتند ، بعد از غروب دوباره اتوبوسها امدند و مسیر را تا نزدیکی خط مقدم ادامه دادیم . و ادامه مسیر را تا خط پیاده رفتیم ، وشب را در خط خوابیدیم .صبح روز سوم عملیات عراق پاتکهای شدیدی را برای باز پس گیری منطقه انجام می داد . در شب هنگام عملیات اجرا گردید .و به سمت عراق پیشروی نمودیم .

متاسفانه عراقی ها از کانال محل اسقرار ما گرای ثبتی گرفته بودند و خود کانال و اطراف آن به شدت گلوله باران می کردند .

شهید عبدالله اسدی که سابقه چندین عملیات را داشتند به من آرامش می دادند و گفتند سنگر ی برای خود حفر کنم  تا  فردا جان سالم داشته باشم .  و من با قنداق تفنگ شروع به کندن سنگر نمودم به طوری که دستهایم تاول زدند و بعد ایشان به من سرنیزه دادند و جان پناهی در کانال برای خود ساختم  .

آتش از زمین و آسمان به علت فهمیدن دشمن از محل اجتماع و برنامه ما بر زمین فرو می ریخت و صدای تانکهای دشمن نیز شنده می شد .

ما تا عمق خاک دشمن نفوذ کرده بودیم و به شهر الماره مسلط شده بودیم . لذا عراق که احساس ترس شدیدی پیدا کرده بود و بر اساس گفته ها ، خود صدام و نیروهای زبده گارد ریاست جمهوری عراق فرماندهی دشمن را به دست گرفته بودند .  در مسیر که حرکت می کردیم جنازه های بسیاری بر زمین افتاده بودند . و شب بود برای من ، تشخیص داده نمی شدند که عراقی هستند یا ایرانی  که با روشن شدن یک منور فهمیدم تمامی افراد دارای سربند  می باشند که مربوط به انجام عملیات در شب قبل بودند و به قدری آتش دشمن شدید بود که فرصت جمع آوری شهدا وجود نداشت و تنها مجروحین به عقب حمل می شدند . و به دلیل پاتک های شدید عراق و گلوله باران شدید منطقه که کاملا منطقه شخم زده شده بود هر لحظه تعدادبیشتری از بچه ها شهید می شدند .

بچه ها در برابر پاتک های دشمن برای بازپس گیری منطقه مقاومت می کردند .

با وجود دوشیکای دشمن بر روی کانال تعداد زیادی از بچه ها شهید می شدند و فرمانده گفتند که دوشیکا باید از بین برود . بچه ها به محض اینکه سر از کانال بر می داشتند با خمپاره مورد هدف قرار می گرفتند . 

  شهید حسن صادق زاده از جاجرم با آرپی جی به قصد زدن دوشیکا بر روی کانال رفت . و همزمان مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و پاهایش قطع شدند ، ولی با وجود این روحیه خوبی داشت و می گفت سلام من را به امام حسین (ع ) برسانید . نفر دوم برای از بین بردن دوشیکا من بودم که با وجود اصابت گلوله ام به هدف ، گلوله  خمپاره به پاهای من اصابت نمود و دچار شکستگی از ناحیه پا و زانو شدم .  و من از شدت درد و خونریزی ساعت های 2صبح از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم ظهر روز بعد بود که مرا با برانکار به درون هواپیما می بردند . بعد ها فهمیدم چون وزن کمی داشتم به محض باز شدن مکانی برای عقب نشینی عده ای به عقب برگشته بودند و مرا کول کرده و به عقب منتقل نموده بودند .که در همان زمان عقب نشینی نیز مجددا نیز مورد اثابت ترکش قرار گرفته بودم .

بعد از انتقال من به عقب پسر عمو عبدالله به دنبالم آمده بود و چون دیده بود کوله پشتی و وسایل من خونی بجا مانده اند نگران شده بودند و می گفتند آیا پسر عموی من شهید شده اند ؟ و تا صبح به دنبال من می گشتند .

عراق در این سه روز 19 بار قصد تصرف منطقه را داشت و هر بار با رشادت های دلاور مردانه بچه ها به عقب رانده می شدند . اما دیگر بچه ها محاصره شده بودند .وهر بار قسمتهایی به تصرف دشمن می افتاد .در هر پاتک پسر عمو از من سر می زدند ، و مرا می بوسیدند ، و به من روحیه می دادند و می گفتند نترس پسر عمو و با قدرت گلوله ها را شلیک کن .

بچه ها سه روز بود که محاصره شده بودند و آب و غذا به سختی تامین می شد ، در یک وعده که  یک دیگ برنج آوردند و چون وسایلی نبود بچه ها با دست های خاکی و خونی ، در درون  کلاه خود و یا کف دست مشغول غذا خوردن بودند ، و برخی هم خواب و خوراک نداشتند .

بچه ها بعد از عملیات تعریف می کردند که صبح روز بعد حدود 400 تانک عراقی  به منظور باز پس گیری منطقه وارد منطقه شدند ، و فرمانده علام کردند که هر کس هرجور که می تواند به عقب برگردد و حلقه محاصره بچه ها تنگ تر شده بود .

بچه ها تعریف می کردند که ما 8 کیلومتر را دویدیم ، پوتنیها و تمام وسایل خود را رها کردیم تا بتوانیم راحت تر به عقب برگردیم و تانکهای عراقی نفر به نفر دنبال بچه ها می کردند و آنها را یا مورد اصابت گلوله قرار می دادند و یا از رویشان رد می شدند .

بچه ها شهید دادود حصاری را دیده بودند که سرش به حالت سجده بر روی زمین بوده و شهید شده بودند ، و شهید عبدالله در حالی که دستش تیر خورده ودر حال خونریزی بود دیده بودند ، که احتمالا توانی برای برگشت به عقب نداشته بودند .

به دلیل اهمیت منطقه برای عراق ، آنها آتش بار سنگینی برای منطقه تدارک دیده بودن و کل منطقه را شخم زدند و هر لحظه یک گلوله فرود می آمد و آمان را از  بچه ها گرفته بود .

هر بار ستون های پیاده نظام عراق به همراه تانک ها و آتشبار به منطقه می آمدند . دیگر بچه ها فهمیده بودند که با زدن دو یا سه تانک ردیف کل کاروان  آنها به عقب بر می گردند . که البته با وجود آتش سنگین و پیاده نظام دشمن به عقب راندن آنها  کار ساده ای نبود .

بعد از بهوش آمدن در بیمارستان تا چند روز به علت شدت و تعداد زیاد آر پی جی های شلیک شده گوشهایم دیگر نمی شندیدند .

در این عملیات بچه ها مردانه با عراق جنگسیدند ، البته اگر دوباره بچه هابه دهکده شهید آهنی برگشتند ولی زهر چشم خوبی از عراق گرفته شد . که با وجود تحریم و بدون تیپ زرهی و با نفر تا عمق خاک دشمن نفوذ کردیم .

در حال حاظر برای رسیدن به منطقه از مسیر دزفول اندیمشک وجاده سد کرخه به سه راهی فکه دهلران می رسید ، در سه راهی دشت عباس به سمت چپ و به سوی قبله حرکت کنید به تنگه ابوغریب نرسیده به سمت چنانه می روید و بعد از طی مسافت اندکی حدود 2 کیلومتر به دهکده شهید آهنی می رسید که جای دهکده عوض شده . ولی منزلی که شهید عبد الله در ان ساکن بودند هنوز پا برجا است ولی بسیاری از نقاط تخریب شده و یا بازسازی شده اند .

 

شهید عبدلله اسدی تخریب چی و فرمانده دسته بودند ، ایشان روحیه بسیار بالایی داشتند . و بسیار مهربان بودند . من که مجرد بودم ولی ایشان همسر و کودکان خرد سال خود را به خدا سپرده بود و به جبهه آمده بودند . من شهدا را به علت اینکه همه چیز شان را به خدا داده بودند مستجاب الدعوه می دانم و هر وقت مشکلی برایم به وجود می آید بر سر مزارشان می آیم .

به قول بچه ها شهیدان عبدالله و داود وضعیت چهره شان مشخص بود که با بقیه فرق می کند و چهره نورانی تری داشتند .و به برکت خون همین شهدا است که مملکت ما آرامش دارد . و این امنیت را مدیون خون شهدا هستیم .من همواره دوست داشتم جای آن بزرگواران بودم ولی این توفیق از ما گرفته شد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۶
علیرضا اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۳
علیرضا اسدی

 زندگینامه علی اصغر اسدی

فرمانده گردان سیف الله لشکر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) 
ششم بهمن ماه سال 1326 ه ش در روستای چشمه خسروبه دنیا آمد. 
مادرش می گوید: « پیش از تولد او نذر کردم که اگر خدا به من پسری بدهد، اسم او را علی اصغر بگذارم و سالی یک عدد گوسفند به مزار امام زاده سلیمانی که در روستای عصمت آباد ببرم. بعد از تولد، او را عقیقه کردیم.» 
کودکی فعال و آرام بود. از همان کودکی اصول و فروع دین و نام دوازده امام را یاد گرفت و آنها را می گفت. 
علی اصغر تا کلاس چهارم ابتدایی در روستای «چشمه خسرو» تحصیل کرد. و به خاطر ضعف اقتصادی خانواده از ادامه تحصیل محروم شد. در کارهای خانه و کشاورزی به مادر و پدرش کمک می کرد. 
در اوقات فراغت به مسجد می رفت. به قرآن و دعا علاقه داشت. مردم را جمع می کرد و برای آنها قرآن می خواند. می گفت: « هر وقت قرآن می خوانم روحیه ام عوض می شود.» خواهرش را از یک حادثه ی خطرناک نجات داد. 
در اوقات بیکاری کتاب های مذهبی، نوحه خوانی، کتاب ذکر مصیبت های ائمه اطهار (ع) و کتاب های شهید مطهری را مطالعه می کرد. 
نسبت به مسائل مذهبی و شرعی مقید بود. به خانواده اش می گفت: «اگر گوسفندان را به مزارع مردم ببرید و آن ها از علف های آن مزارع بخورند، گوشتی که بر بدن آنها می روید، حرام است. یا باید تاوانش را بدهید یا رضایت صاحب آن مزارع را حاصل کنید.» 
علی اصغر اسدی در سال 1348 و در 19 سالگی با خانم ثریا چوبدار پیمان ازدواج بست که مدت زندگی مشترک آنها 12 سال بود. 
ثمره این ازدواج 4 فرزند به نام های: اکرم (متولد بیست و چهار آذر ماه سال 1349)، مجید (سی ام شهریور ماه سال 1353)، هادی (پانزدهم شهریور ماه سال 1356) و فاطمه (پانزدهم آذرماه سال 1358) می باشد. 
علی اصغر همیشه سعی بر این داشت که نمازش را در جایی بخواند که بدنش زمین سخت را احساس کند. در زمان سربازی به انقلاب علاقه مند شد. 
در سال 1351 با آیت الله ربانی شیرازی در رابطه بود. او با روحانیون علیه شاه فعالیت می کرد. پیرو خط امام بود و زندگی خود را وقف مبارزه و اعتقاد خود کرده بود. 
قبل از انقلاب کتاب ها و اعلامیه های امام را توزیع می کرد. نوارهای امام را در کوره ها ضبط می کرد و به روستاهای دور دست استان خراسان می برد. یک بار از قم که اعلامیه ی امام را می آورد، ساواک او را دستگیر کرد و مجروح شد که او را به زندان تایباد بردند. در تهران نیز در زندان اوین افتاد. 
اعلامیه های امام را پخش و در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می کرد. 
در دوران انقلاب در روستا کتابخانه ای دایر کرده بود و مردم را به مطالعه کتاب تشویق می کرد. 
بعد از پیروزی انقلاب با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی، ابتدا عضو کمیته و سپس عضو سپاه پاسداران شد. 
او از معدود افرادی بود که کمیته انقلاب اسلامی را در نیشابور تشکیل داد و با تاسیس سپاه او از بنیان گذاران سپاه در نیشابور بود. 
از افکار بنی صدر متنفر بود، چون می دانست که بنی صدر هدفش ضربه زدن به انقلاب و امام است. در دانشگاه سخنرانی و مسائل سیاسی را دنبال می کرد. 
بعد از پیروزی انقلاب، یک ماموریت 45 روزه به شهرستان کاخک داشت. چون در آن جا منافقین نفوذ کرده بودند، او به عنوان مسئول گروه توانست با شجاعت شهرستان کاخک را از دست منافقین خارج کند. 
در هنگام گرفتاری و مشکلات می گفت: «صبر کنید خدا صابرین را دوست دارد، دیگران را نصیحت می کرد: «قرآن بخوانید، دعا بخوانید.» 
به مراسم مذهبی علاقه داشت. نیمه شعبان ، که تولد امام زمان (عج) بود. مولودی می گرفت و با شیرینی از مردم پذیرایی می کرد او دارای اخلاق اسلامی و رفتاری متین بود. اگر کسی به او توهین می کرد، با خوشرویی با او برخورد می کرد. علاقه ی خاصی به امام زمان (عج) داشت. 
به نماز اول وقت اهمیت زیادی می داد. وقتی که مادرش در ماه مبارک رمضان پیش از افطار نمازش را می خواند، به او می گفت: «خداوند به تو خبر دهد که اول نمازت را می خوانی. همیشه نماز را اول وقت بخوانید تا به نماز امام زمان (عج) ملحق شود.» 
همرزم شهید ( مجتبی انتظاری ) می گوید: «همیشه در سلام کردن پیش قدم بود و هیچ کس نمی توانست به او پیش دستی کند. قبل از اذان آماده برای نماز بود.» 
نسبت به بیت المال حساس بود. وقتی که با ماشین سپاه می آمد با آن وسیله کارهای شخصی را انجام نمی داد. اگر به مطب دکتر یا جایی دیگر می خواست برود. لباس سپاهش را از تن بیرون می کرد و با لباس شخصی می رفت. می گفت: «شاید با این لباس احترامی برای من قایل شوند و حقی از دیگران ضایع شود.» 
مطیع اوامر محض امام بود. رهبری را قبول داشت، می گفت: «باید آن ها در راس امور باشند.» به ولایت و رهبری عشق می ورزید. 
با شروع جنگ تحمیلی، برای دفاع از اسلام و ناموس و به خاطر فرمان امام به جبهه رفت. رفتن به جبهه را وظیفه شرعی و دینی می دانست. 
او جنگ تحمیلی عراق را جنگی نابرابر و ناجوانمردانه از سوی جهان کفر و استکبار جهانی شرق و غرب می دانست. 
بعد از انقلاب می خواست که وجود بیگانگان از کشور پاک شود و حکومت اسلامی در کشور استقرار یابد. 
می گفت: «شهدا زحمت های زیادی کشیده اند که باید خون های آن ها را پایمال نکنیم. نشستن در خانه حرام است، وقتی که دشمن به خاک ما حمله کرده است.» 
معتقد بود: «همه باید در جنگ شرکت کنند. جوانان با جانفشانی خود از میهن دفاع کنند. نشستن در خانه جایز نیست.» 
در اوایل جنگ به منطقه ی کردستان اعزام شد و در مقابل حرکت های منافقین استقامت کرد. او فرمانده ای بسیار شجاع بود. با نیروها خوشرفتاری می کرد. بیشتر از همه زخمت می کشید و در ماموریت های خطرناک پیش قدم بود. 
او از سوی سپاه نیشابور محافظ نمایندگان مجلس بود. در پشت جبهه در سازماندهی نیروهای بسیج فعالیت می کرد و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز حضور داشت. 
مسئولیت های شهید عبارتند از: 
1ـ از تاریخ 1/7/1358 تا 31/2/1359 مسئول پایگاه بسیج نیشابور
2 ـ از تاریخ 1/3/1359 تا 1/4/1360 محافظ نماینده مجلس 
3ـ از تاریخ 2/4/1360 تا 9/8/1360 محافظ نمایندگان از سوی پایگاه نیشابور 
4ـ از تاریخ 10/8/1360 تا 1/10/1360 فرماندهی گردان در لشکر 5 نصر. 
با نیروهای تحت امر خود مثل فرزندانش رفتار می کرد. اگر رزمنده ای مشکل داشت با تمام وجود مشکلش را حل می کرد و در شادی آن ها شاد و در غم های آن ها ناراحت می شد. همرزم شهید ( علی اکبر شوشتری ) می گوید: «در زمان جنگ شبی نگهبان بودم و نخوابیده بودم. حالت خواب آلودگی داشتم. شهید اسدی نیر پاس بخش بود. او به طرف من آمد و گفت: شما خسته اید، بروید استراحت کنید. من به جای شما انجام وظیفه می کنم.» او یک نظامی متفکر بود. با اندک مهمات بر دشمن پیروز می شد. با کمترین تلفات، بیشترین تلفات را از نیروهای بعثی می گرفت.
اوقبل از شهادتش برای فرزندانش لباس رنگ سورمه ای می خرد که در مراسم عزاداری او با لباس مشکی نباشند. و به همسرش گفته بود: «در مراسم عزاداری من شیرینی پخش کنید.» 
یک ساعت قبل از این که به منطقه ی عملیاتی اعزام شود، با خانواده اش تماس گرفت و به آن ها سفارش کرد: «باید شبانه روز در خدمت انقلاب باشید. انقلاب حق بیشتری دارد. اطاعت از ولایت فقیه واجب است. کم کاری خیانت به انقلاب است.» 
همرزم شهید ( جانباز حسینی ) می گوید: «در عملیات «مطلع الفجر» او فرمانده ی گردان بود. در حین عملیات تعدادی از رزمندگان عقب نشینی کردند و حاضر به عملیات نشدند. او آن ها را جمع و برای آن ها سخنرانی کرد.» 
علی اصغر اسدی در تاریخ 3/9/1360 و در گیلان غرب بر اثر اصابت ترکش به درجه عظمای شهادت رسید. پیکر مطهر ایشان پس از حمل به زادگاهش در گلزار مشترک روستای قلعه وچشمه خسرو به خاک سپرده شد. 
شهادت او بر روی بسیاری از افراد تاثیر گذاشت و باعث شد که افراد زیادی به جبهه ها بروند. 
منبع:"فرهنگنامه جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهیداستان خراسان)"نوشته ی سید سعید موسوی,نشر شاهد,تهران-1385

وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
...بنابه وصیت شهدا و امام فقیدمان، در تمام شئون زندگی مراقب و مواظب اعمال و کردار خود باشید. 
پشتیبان ولایت فقیه و امام عزیز باشید. اگر از ولایت جدا شوید مسلماً هلاک خواهید شد. همیشه با چشمانی باز دشمنان و دوستان خود را بشناسید و به اصل تولی و تبری ( که از فروع دین ماست ) توجه داشته باشید. 
وحدت کلمه را حفظ کنید تا فنا نشوید که «واعتصموابحبل الله جمیعاً ولا تفرقوا» یاد و خاطره ی شهدا را هرگز از یاد نبرید. شهدا را برای همیشه معلمان آزادی و ایثار بدانید.
توصیه ام به خانواده های شهدا، اسرا و مفقودین این است که هیچ گاه احساس حقارت نکنید، زیرا فرزندان، شوهران، پدران و برادران شما برای دفاع از ارزش های انسانی و اسلامی جان خود را فدا کردند و راهشان را به درستی انتخاب کردند و حقیقتاً لبیک گویان صادق شهدا هستند که به ندای سرور شهیدان و به حسین زمان لبیک گفتند و همه ی هستی خود را فدا کردند و در عوض زندگی جاودانه و ابدی را برای خود برگزیدند. 
سنگر صبر و بردباری و استقامت را هیچ گاه خالی نگذارید و چون «بنیان مرصوص» در مقابل حوادث بایستید که ما همه از تبار راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم بود. 
علی اصغر اسدی

خاطرات
ثریا چوبدار , همسر شهید:
«او فردی خوش اخلاق، خوش برخورد، متواضع، صابر و با تقوا بود.به ساده زیستی علاقه داشت. زمانی که خانه را فرش می کردیم، ایشان فرش را جمع می کرد و می گفت: می خواهم زمین را احساس کنم.» 

محمد مهدی اسدی, برادر شهید:
«در سال 1356 و در دوران انقلاب، او یک روحانی را از حوزه علمیه مشهد جهت سخنرانی به روستا آورده بود. این روحانی علیه شاه سخنرانی می کرد. پس از اتمام سخنرانی، هنگامی که عازم مشهد بودند، با عده ای از افراد ساواک روبرو شدند که قصد ترور آن روحانی را داشتند، ولی با هوشیاری شهید اسدی آن روحانی جان سالم به در برد.» 

محمد مهدی اسدی, برادر شهید:
«در ایام محرم و صفر نوارهای سخنرانی شخصیت های در خط امام را تهیه و ضبط می کردیم و افراد طرفدار انقلاب در منزل ما آن نوارها را گوش می کردند. من یک بار نوار وصیت نامه ی شیخ احمد کافی را تهیه کردم و ما دو نفری آن را گوش می کردیم. جایی که کافی نامی از امام زمان (عج) و یا امام خمینی می برد، شهید یا سوز دل گریه می کرد.» 

علی اکبر اسدی ,پسر خاله ی شهید:
«او افراد را به جبهه دعوت می کرد. به من می گفت: چرا در خانه نشسته اید؟ الان همه بسیج می شوند و به جنگ می روند. چرا حرکت نمی کنید؟ از خودتان چیزی نشان نمی دهید؟ که من به حرف او گوش کردم و به جبهه اعزام شدم.» 

سکینه اسدی, مادر شهید:
«زمانی که می خواست به جبهه برود، به من گفت: مادر از من راضی باش. بعد که من مریض شده بودم، با وجودی که فرمانده بود و کار داشت، از من خبر می گرفت.» 

مجتبی انتظاری:
«در منطقه ی کوهستانی شیاکوه گیلان غرب عملیات بود ، که آن منطقه حیاتی بود نیروی هوایی و زمینی دشمن پاتک می زد و نیروها بسیار مقاومت می کردند. در آن جا با دلاوری شهید اسدی عملیات با موفقیت انجام شد.» 

محمد مهدی اسدی, برادر شهید:
«سال 1359 ـ 1360 که اوایل جنگ بود. من در حوزه ی علمیه درس می خواندم. ما اولین گروه بسیجی بودیم که از نیشابور عازم جبهه شدیم. زمانی که در مرخصی 5 روزه بودم، شهید به مادرم گفت: من به برادرم حسادت می کنم که از من کوچک تر است و اولین نفری است که به جبهه رفت و ما عقب ماندیم. بعد از چند ماه به جبهه رفت. به منطقه ی قبلی که من به آن جا عازم شدم در گیلان غرب رفت که در همان جا به شهادت رسید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بارها می گفت: من از سال 1353 آماده شهادت بودم.» 

ثریا چوبدار, همسر شهید:
«در محاصره جاده ماهشهر ـ آبادان در منطقه با مشکل برخورد می کنند که مجبور می شوند عقب نشینی کنند. در راه برگشت با تعدادی عراقی برخورد می کنند که او بلافاصله یک لباس عربی که به همراه داشت بر تن می کند و آن لباس را هم خونی می کند و در همان جا می خوابد. وقتی عراقی ها او را می بینند، فکر می کنند که او کشته شده است.» 

«زمانی که ایشان در جبهه بود، تلفن می کرد و می گفت: « منزل شهید اسدی. با این کار می خواست ما را آماده کند. می گفت: وقتی که شما می گویید، بفرمایید. من جان تازه می گیرم و با خیال راحت به جنگ می روم. وقتی از جنگ برمی گشت، من می گفتم: خوشحالم که برگشتی. می گفت: دلت را به جای دیگران بگذار.» 

« همرزمانش می گفتند در یک عملیات او چهار شب پوتین هایش را از پا در نیاورده بود. وقتی که از پا خارج کرد، پوست پایش به پوتین ها چسبیده بود.» 

مجبتی انتظاری:
«هر عملیات چند مرحله داشت. در یکی از عملیات ها در مرحله دوم ـ سوم مهمات تمام شد. تقریباً 90 عدد فشنگ بیشتر موجود نبود. با اسدی که تماس گرفتیم و گفتیم که مهمات تمام شده و نیروهای عراقی نزدیک شده اند، او با آن خلوص نیتی که داشت، گفت: با خدا باشید تا خدا با شما باشد. در همین حین نیروهای عراقی نزدیک شدند که بلافاصله ایشان آمد. با مدیریتی که داشت، توانستیم با همان مهمات کم، بر نیروی عظیم دشمن غلبه کنیم و مهمات آن ها را به غنیمت ببریم و علیه خودشان استفاده کنیم.» 

«همیشه با وضو بود و نماز شب او هیچ وقت ترک نشد.» 

حسین گلقندشی:
«ما تقریباً 1850 نفر از استان خراسان به جبهه اعزام شدیم که فرماندهی ما را شهید اسدی برعهده گرفته بود. ابتدا به پادگان امام حسن (ع) رفتیم. در آن جا کمبودهای زیادی بود. از صبح زود تا نزدیکی ظهر برای گرفتن چایی و غذا می ایستادیم. در پادگان امام حسن امکانات نبود، چون یک پادگان نظامی نبود. بعد از دو هفته به پادگان الله اکبر منتقل شدیم. آن جا قبلاً تعمیرگاه تانک بود. هوا بسیار سرد بود. آن جا امکانات مثل پتو و تخت وجود نداشت و همه از این بابت ناراحت بودیم. ولی شهید اسدی ما را نصیحت می کرد. برای ما سخنرانی می کرد. از بس که سخنرانی کرده بود. صدایش گرفته بود. بعد به اسلام آباد غرب رفتیم. زمانی که رزمندگان از کمبود امکانات با شهید اسدی صحبت می کردند. که مثلاً مسواک، حوله، پتو و تخت نداریم. او می گفت: اگر خواسته باشیم همه چیز در اختیار ما باشد که همه این ها در خانه هست. ما برای هدف مهم تری به این جا آمده ایم.» 

«وقتی که ما امکانات نداشتیم. شهید اسدی تلاش و فعالیت زیادی برای نیروها انجام می داد که بتواند برای آن ها وسایلی فراهم کند. در هوای سرد حرف ها و نصحیت هایش گرمی خاصی به ما می داد.
اگر ما پتو نداشتیم او هم ، که فرمانده بود پتو نداشت. اگر ما گرسنه بودیم او هم گرسنه بود. به همین خاطر زیاد به ما سخت نمی گذشت.» 

همسر شهید :
«او خواب دیده بود که شهید می شود. به من گفت: « این دفعه که به جبهه بروم، دیگر برنمی گردم، یا سرم به کربلا می رود، و یا خودم، همان طور هم شد. وقتی که او به شهادت رسید و جنازه اش را آوردند، یک قسمت از سرش از بین رفته بود.» 
همچنین می گوید: «روز عاشورا به مزار قبور روستا رفتیم. در آن جا او سجاده اش را پهن کرد و دعای توسل خواند. وقتی که به شهادت رسید او را در همان جایی که دعای توسل خوانده بود، دفن کردند.» 

مجتبی انتظاری:
«در عملیاتی که ایشان به شهادت رسید، باید از آب عبور می کردیم. او کفش هایش را از پا در نیاورد. وقتی که به شهادت رسید، کفش هایش را که از پا در آوردند پوست پایش به کفش چسبیده بود.»
منابع:
http://ensani.ir/fa/content/78747/default.aspx
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۳
علیرضا اسدی

لى‏اصغر اسدى ـ فرزند على‏اکبر ـ در ششم بهمن ماه سال 1336 به دنیا آمد.

کودکى فعّال و آرام بود. از همان کودکى اصول و فروع دین و نام دوازده امام را یاد گرفت و آن‏ها را مى‏گفت. در کارهاى خانه و کشاورزى به مادر و پدرش کمک مى‏کرد.

در اوقات فراغت به مسجد مى‏رفت. به قرآن و دعا علاقه داشت. مردم را جمع مى‏کرد و براى آنها قرآن مى‏خواند.مى‏گفت: «هر وقت قرآن مى‏خوانم روحیّه‏ام عوض مى‏شود.»

 

 


على‏اصغر اسدى در سال 1348 و در 19 سالگى با خانم ثرّیا چوبدار پیمان ازدواج بست که مدّت زندگى مشترک آن‏ها 12 سال بود.

همسر شهید مى‏گوید: «او فردى خوش اخلاق، خوش برخورد، متواضع، صابر و باتقوا بود.»

ثرّیا چوبدار ـ همسر شهید ـ مى‏گوید: «به ساده زیستى علاقه داشت

در سال 1351 با آیت اللّه ربّانى شیرازى در رابطه بود. او با روحانیّون علیه شاه فعّالیّت مى‏کرد. پیرو خط امام بود و زندگى خود را وقف مبارزه و اعتقاد خود کرده بود. یک‏بار از قم که اعلامیّه‏ى امام را مى‏آورد، ساواک او را دستگیر کرد و مجروح شد که او را به زندان تایباد بردند. در تهران نیز در زندان اوین افتاد.

بعد از پیروزى انقلاب با تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، ابتدا عضو کمیته و سپس عضو سپاه پاسداران شد.

بعد از پیروزى انقلاب، یک مأموریّت 45 روزه به شهرستان کاخک داشت. چون در آن‏جا منافقین نفوذ کرده بودند، او به عنوان مسئول گروه توانست با شجاعت شهرستان کاخک را از دست منافقین خارج کند.

مى‏گفت: «شهدا زحمت‏هاى زیادى کشیده‏اند که باید خون‏هاى آن‏ها را پایمال نکنیم. نشستن در خانه حرام است، وقتى که دشمن به خاک ما حمله کرده است.»

در اوایل جنگ به منطقه‏ى کردستان اعزام شد و در مقابل حرکت‏هاى منافقین استقامت کرد.

او فرمانده‏اى بسیار شجاع بود. با نیروها خوشرفتارى مى‏کرد. بیشتر از همه زحمت مى‏کشید و در مأموریت‏هاى خطرناک پیش‏قدم بود. او از سوى سپاه نیشابور محافظ نمایندگان مجلس بود. در پشت جبهه در سازماندهى نیروهاى بسیج فعّالیّت مى‏کرد.و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى نیز حضور داشت.

مسئولیّت‏هاى شهید عبارتند از:

1 ـ از تاریخ 1/7/1358 تا 31/2/1359 مسئول پایگاه بسیج نیشابور

2 ـ از تاریخ 1/3/1359 تا 1/4/1360 محافظ نماینده مجلس،

3 ـ از تاریخ 2/4/1360 تا 9/8/1360 محافظ نمایندگان از سوى پایگاه نیشابور،

 4 ـ از تاریخ 10/8/1360 تا 1/10/1360 فرماندهى گردان در لشکر 5 نصر.

ثریّا چوبدار ـ همسر شهید ـ مى‏گوید: «در محاصره‏ى جادّه‏ى ماهشهر ـ آبادان در منطقه با مشکل برخورد مى‏کنند که مجبور مى‏شوند عقب نشینى کنند. در راه برگشت با تعدادى عراقى برخورد مى‏کنند که او بلافاصله یک لباس عربى که به همراه داشت بر تن مى‏کند و آن لباس را هم خونى مى‏کند و در همان جا مى‏خوابد. وقتى عراقى‏ها او را مى‏بینند، فکر مى‏کنند که او کشته شده است.» اگر رزمنده‏اى مشکل داشت با تمام وجود مشکلش را حل مى‏کرد و در شادى آن‏ها شاد و در غم‏هاى آن‏ها ناراحت مى‏شد.

همرزم شهید ـ على اکبر شوشترى ـ مى‏گوید: «در زمان جنگ شبى نگهبان بودم و نخوابیده بودم. حالت خواب آلودگى داشتم. شهید اسدى نیز پاس بخش بود. او به طرف من آمد و گفت: شما خسته‏اید، بروید استراحت کنید. من به جاى شما انجام وظیفه مى‏کنم.»

او یک نظامى متفکّر بود. با اندک مهمّات بر دشمن پیروز مى‏شد. با کمترین تلفات، بیشترین تلفات را از نیروهاى بعثى مى‏گرفت.

همرزم شهید ـ مجتبى انتظارى ـ مى‏گوید: «همیشه با وضو بود و نماز شب او هیچ وقت ترک نشد.»

همسر شهید مى‏گوید: «او خواب دیده بود که شهید مى‏شود. به من گفت: «این دفعه که به جبهه بروم، دیگر بر نمى‏گردم، یا سرم به کربلا مى‏رود، و یا خودم.» همان طور هم شد. وقتى که او به شهادت رسید و جنازه‏اش را آوردند، یک قسمت از سرش از بین رفته بود.»

همرزم شهید ـ مجتبى انتظارى ـ مى‏گوید: «در عملیّاتى که ایشان به شهادت رسید، باید از آب عبور مى‏کردیم. او کفش‏هایش را از پا در نیاورد. وقتى که به شهادت رسید، کفش‏هایش را که از پا درآوردند پوست پایش به کفش چسبیده بود.»

على‏اصغر اسدى در در تاریخ 3/9/1360 و در گیلان غرب بر اثر اصابت ترکش به درجه عظماى شهادت رسید. پیکر مطهّر ایشان پس از حمل به زادگاهش در گلزار مشترک روستاى قلعه و چشمه خسرو به خاک سپرده شد.

شهادت او بر روى بسیارى از افراد تأثیر گذاشت و باعث شد که افراد زیادى به جبهه‏ها بروند.

شهید در وصیّت نامه خود این چنین مى‏گوید: «بنا به وصیّت شهدا و امام فقیدمان، در تمام شئون زندگى مراقب و مواظب اعمال و کردار خود باشید.  پشتیبان و لایت فقیه و امام عزیز باشید. اگر از ولایت جدا شوید مسلما هلاک خواهید شد. همیشه با چشمانى باز دشمنان و دوستان خود را بشناسید و به اصل تولّى و تبرّى ـ که از فروع دین ماست ـ توجّه داشته باشید. وحدت کلمه را حفظ کنید تا فنا نشوید که «واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا.» یاد و خاطره‏ى شهدا را هرگز از یاد نبرید. شهدا را براى همیشه معلّمان آزادى و ایثار بدانید.»

همچنین مى‏گوید: «توصیه‏ام به خانواده‏هاى شهدا، اسرا و مفقودین این است که هیچ‏گاه احساس حقارت نکنید؛ زیرا فرزندان، شوهران، پدران و برادران شما براى دفاع از ارزش‏هاى انسانى و اسلامى جان خود را فدا کردند و راهشان را به درستى انتخاب کردند و حقیقتا لبیک گویان صادق شهدا هستند که به نداى سرور شهیدان و به حسین زمان لبیک گفتند و همه‏ى هستى خود را فدا کردند و در عوض زندگى جاودانه و ابدى را براى خود برگزیدند.

سنگر صبر و بردبارى و استقامت را هیچگاه خالى نگذارید و چون «بنیان مرصوص» در مقابل حوادث بایستید که ما همه از تبار راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم بود.»

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=163343

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۴
علیرضا اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۳
علیرضا اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۰
علیرضا اسدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
علیرضا اسدی
گلزار شهدای چشمه خسرو و قلعه وزیر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۳
علیرضا اسدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۰
علیرضا اسدی